1) دوست داشته شدن از سوی کسی که دوستش میداری آن حس و حالتی است که در واژه ی عام و عادی خوشبختی نمی گنجد. "رمان سلوک"
2) عشق من به تو، به هیچ چیز شبیه نیست: تو برای من همه ی زندگی، همه ی امید، همه ی دنیا شده ای. نقش تو، در ذهن من، همه چیز را می زداید و جانشین همه چیز میشود. واقعیت قضیه یک سخن بیش نیست: تو، یا مرا به آسمان خواهی برد یا به گورستان، اما تا هنگامی که زندگی و امکان زندگی هست، باقی چیزها حرف مفت است. من با تو میخواهم آسمان را فتح کنم. "کتاب مثل خون در رگهای من"
3) قاعده پنجم: کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام برمی دارد. با خودش میگوید:((مراقب باش آسیبی نبینی)) اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق میگوید این است:((خودت را رها کن، بگذار برود!)) عقل به آسانی خراب نمیشود. عشق اما خودش را ویران میکند. گنج ها و خزانه ها هم در میان ویرانه یافت میشود، پس هر چه هست در دلِ خراب است. "شمس"_"رمان ملت عشق"
4) _چرا قلب آدم به او نمی گوید که از جستجوی رویایش دست بکشد؟
_چون اینکار باعث میشود قلب بیشتر رنج بکشد و قلبها رنج کشیدن را دوست ندارند. "سانتیاگو-کیمیاگر"_"رمان کیمیاگر"
5) کوچکترین مهربانی تو مرا از نیروی همه ی خداها سرشار میکند...تمام ثروت های دنیا، تمام لذت های دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود ((آیدا)) خلاصه میشود. "کتاب مثل خون در رگهای من"
- ۱۱ نظر
- ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۱۹