پیشنوشت: متن زیر در مورد متیو پریست.
خیلی دوست داشتم کتابش را تاوقتیکه هنوز زنده است بخوانم اما مثل خیلی چیزهای دیگر آنرا هم عقب انداختم. آدمی که مثل من باشد دوست دارد آنچه دوست دارد را با تمام علاقه و حواس بخواند برای همین هم همین میشود بهانهاش برای تعویق کارها. صحبت از آنچه دوست دارم شد، نمیدانم فرندز دیدن بعد از او چگونه است و نمیخواهم درموردش فکر کنم. پس به اینفکر میکنم که باید درمورد فرندز از میم تشکر کنم. صحبتهای او و اینترنت بود که باعث شد فرندز را ببینم. بعد هم دوتا از نزدیکترین آدمهای زندگیام را با فرندز آشنا کردم. شخصیت موردعلاقه یکی از همین آدمها چندلر است. حالا که به اینجا رسیدم و توانایی بیانش را ندارم، برمیگردم به زمانی که برای اولین بار فرندز را میدیدم، دورانی که سریال را شروع کردم به دوره جدیدی از زندگیام وارد شدهبودم، چالشهای جدید زیادی درانتظارم بود و من هنوز درگیر دوره مزخرف قبلی بودم. فکر میکردم قرار است تا همیشه هم درگیر آن دوره مزخرف بمانم. فکر میکردم تا همیشه همان انسان گوشهگیر باشم که بزور لبخند میزند. فکر میکردم یک فضایی باقی بمانم. کسی که قرار است آخرین انتخاب آدمها برای همصحبتی باشد. اما بعد مثل خیلیهای دیگر فرندز را در آن شرایط سخت پیدا کردم و به جرئت میگویم که زندگی کردن را با این سریال آغاز کردم. لذت بردن را. داشتن دوست را و دوست داشتن را. تعجب میکردم کسی که او را نمیشناسم بزرگترین دلیل خندههایم باشد. کسی که درمورد او در دفترخاطراتم نوشتم فکر نمیکردم روزی حرفهایش باعث بشود بجای گریستن در بالشت به خندیدن در بالشت روی بیاورم. کسیکه همه میدانند بامزهترین فردیست که میشناسند. "من عشق را بخاطر خواهم داشت. تو آنرا به من یاد دادی."_آهنگ first love از Utada Hikaru
پینوشت: اینجا از فرندز گفتم. شماره ۷.
- ۲ نظر
- ۰۹ آبان ۰۲ ، ۰۲:۳۰