سلام آقا جان
شرمندهام اگر وجدانم همین که نامت را بردم، یقهام را گرفت که:باز کارت گیر افتاد.
شرمندهام که وقتی خیالم آسوده است و حالم سرجایش، یادم نمیرود فلان کتاب را تا صفحهی چند خواندهام اما فراموش میکنم مدتهاست نه دعای عهدی خواندهام و نه لب باز کردهام برای گفتن یک جمله ساده، اللهم عجل لولیک الفرج را میگویم.
ساده فراموشت میکنم امام نجات...امیر خوبیها نگاهم میکند و میگوید:تو شیعهی مایی، غافل؟
و من نمیشنوم، گوشهایم پر است از روزمرگیهایم، نه اینکه ندانم، دانسته غفلت میکنم و گناهم را کوچک میشمارم، و چه گناهی بالاتر از کوچک شمردن گناهانم؟
کلی کار مهم دارم، باید تا آخر امروز فلان نامه را ایمیل کنم برای فلانجا، باید کمک کنم برای کارهای خانه، باید کلی فیلم ببینم و کلی کتاب را تمام کنم، خلاصه که برای خواندن دعای فرجت وقتی ندارم و به روی خودم هم نمیآورم، شرمندهام که خدایت باید سنگی جلوی پایم بیندازد تا زمین بخورم و دستت را برای برخواستن، طلب کنم.
- ۴ نظر
- ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۲:۲۷