رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

 

 

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد...

شما اولین فقدان من هستید استاد. من شما را در حد خود می‌شناسم و خیلی هم با شناخت خودم خوش بودم. وقتی موضوع درس آزاد بچّه‌ها در مورد شما بود با علاقه به نوشته‌هایشان گوش میدادم و خودم صحبت می‌کردم. وقتی شعرخوانی‌های شما را میدیدم با اشتیاق دوباره و دوباره نگاه میکردم. وقتی در دفترچه‌هایم، وبلاگ، تلگرام، اینستاگرام از شما می‌نوشتم، آرزویم بود در زمانی مناسب دیدار شما نصیب جوانیم باشد. با اینحال "هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست"

  • Fatemeh Karimi

 

 

 

با دوستی مهربان و لطیف خداحافظی کردم. روی اولین صندلی مترو که خالی شد، نشستم. خواننده در گوشم مفهومی میخواند این چنین زیبا: برای عشق ورزیدن منتظر چه هستی؟ از داخل مترو هواپیمایی دیدم، پس از گذشتن هواپیما، نگاهم افتاد به خورشید در حال غروب، همزمان خطوط چشمم تلاقی کرد با مانیتور روبه‌رویم، دریچه‌ای باز شده روبه خورشید در حال طلوع. نگاهم را بین تصویر و حقیقت می‌گرداندم. صدای زندگی از خونم به سمت قلبم پمپاژ می‌شد. پیامی دریافت کردم با این متن: دلم نمیخاد زندگی کنم. خون غلیظ‌تر جوشید و مرا مصمم کرد به محکم نوشتن. از این گفتم که فکر کردی فقط تویی. تعویض موضوع: اگه فقط یکبار به دنیا اومدی که چندسال زندگی کنی و بمیری. تعویض موضوع تا سکوت مخاطب. همچنان مانیتور می‌گشت در طبیعت و همچنان خورشید واقعی رنگ نارنجی‌اش را پراکنده بود بر آسمان و همچنان دوستی لطیف در نقطه‌ای دیگر از مترو پیاده میشد و همچنان در مسیری آن هواپیما که کودک و مادری برش دست تکان می‌دادند، می‌گذشت و همچنان مفاهیم عشق ورزیدن تکرار می‌شد.

 

پی‌نوشت: بازگشت به قالب پیشین

  • Fatemeh Karimi

پنجاه و یک قسمت، فقط سیزده قسمت تماماً باهم بودن جان و صنم، مگر زندگی هم همین نیست؟ تا زمانیکه به قله برسی مدام اتفاقات میریزند و تو را، انسانهایی که دوست داری را، حتی زمان را به بازی میگیرند. حتی وقتی به قله رسیدی باز هم تمام نشده؛ حفظ تعادلت و یادگرفتن اوج تو را به سختی می‌اندازد. پرنده سحرخیز هم مثل زندگی فقط یک قول به ما میدهد آن هم اینکه بالاخره همه چی آن چیزی میشود که تو میخواهی اگر در مسیرت پیش بروی و ناامید نشوی که اگر هم شدی بدانی که روزی که ممکن است همین امروز باشد قرار است باز هم یک انسان امیدوار باشی. و امیدواری حس دم‌دستی‌ای نیست، فکر کنم امیدواری در حدی مهم است که این حرف را گفته‌اند: یک عاشق همیشه امیدوار است... به داستان سریال که برسیم باید بگویم هنوز بعد از سه بار دیدن جاهایی برای کشف دارد. راحت نیست علاقه‌مند شدن من به یک فرهنگ، یک زبان، یک حیات. از آنجایی که دانشجویان ادبیات در هر کشور جذاب‌تر از زبان و ادبیات خود نمی‌یابند خیلی درگیر زبانها نمیشود اما پرنده سحرخیز باعث به وجود آمدن این علاقه در من شد. کمی هم جزئیات: صنم نویسندگی‌اش را با این جمله شروع میکند: "دو تا آرزو دارم، یکیش اینکه یه روز یه نویسنده‌ی بزرگ بشم و اینکه توی گالاپاگوس زندگی کنم." هنوز درگیر این هستم که چطور دو انسان میتوانند انقدر شبیه به هم باشند و انقدر تفاوت داشته‌باشند؟ 

  • Fatemeh Karimi

پیش‌نوشت: برای درک شعر حتماً شعر سپیده را بخوانید.

 

 

روزهای تیرگی را ماه نیست
ماهی بی‌آب زنده دیدنی‌ست

"بی تو من هر آنچه می‌خواهی شدم"
خستگی‌ها مال حوض بی‌کسی‌ست

 

فاطمه کریمی (صبرا)

 

پی‌نوشت: تولدم مبارک :)

  • Fatemeh Karimi