رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

۷ مطلب با موضوع «شعرنوشت» ثبت شده است

صدای دلکشت آواز حور است
و این آرامشت چون قبل صور است

 

از آن روزی که آفتاب تابید
دلت از روشن خورشید کور است

 

به یغما رفته کاروان این عشق
که شب را تا سحر دنبال نور است؟

 

دل راغب، امید تو کویر است
من عاشق، رهت از عشق دور است

 

رهی دیگر نباشد چونکه امروز
برایت اشک شادی اشک شور است

 

جوابم هم برای خود نگه‌دار
نتیجه هر چه باشد دل صبور است

 

فاطمه کریمی (صبرا)

 

پی‌نوشت: به دوستم میگویم ترم ۷ دلگیر است. این شعر به جمله قبل مربوط است.

پی پی‌نوشت: میشود یکبار هم از بیت آخر شروع کنید و فقط مصرعهای دوم را بخوانید

و برای بار دیگر هم از اول شروع کنید و مصرعهایی که "است" دارند باهم بخوانید

و فقط یکبار دیگر هم تنها مصرعهای اول را از آخر بخوانید بجز خود مصرع اول!!

  • Fatemeh Karimi

پیش‌نوشت: برای درک شعر حتماً شعر سپیده را بخوانید.

 

 

روزهای تیرگی را ماه نیست
ماهی بی‌آب زنده دیدنی‌ست

"بی تو من هر آنچه می‌خواهی شدم"
خستگی‌ها مال حوض بی‌کسی‌ست

 

فاطمه کریمی (صبرا)

 

پی‌نوشت: تولدم مبارک :)

  • Fatemeh Karimi

پیش‌نوشت: این شعر در زمانی که مدتهاست ازش گذشته نوشته شده‌است و انتشار در آینده می‌باشد.

 

دلت را به نور الهی رسان
از آفاق حق زندگانی ستان

 

سرت را‌ ز قبح هوس‌ها رهان
دلت می‌شود از پی حق روان

 

فاطمه کریمی (صبرا)

  • Fatemeh Karimi

پیش‌نوشت: نه ایده برای من است نه کلیت روایت شعر، من فقط بازنویس ایده‌ی قشنگ ریحانه جان بودم که به من لطف داشت و بهم ایده‌ها رو گفت، در واقع من فقط نقش سرهم‌بندی رو برعهده داشتم و نوشتن جزئیات :')

 

دستی بنِشست روی شانه‌ام، پس گریزان شد
گیج برگشتم اما نبود آن کسیکه شتابان شد

 

روی شانه حرارت جای مانده بود و زخم تنهایی
کسی که آمد و خیلی هم زود جانان شد

 

آمد و رخنه کرد در جزء به جزء مویرگها
اما رفتش به مویی بند و آنهم ناگهان شد

 

مادرم سرزنشم میکند از برای زیاده خوابیدن‌ها
من هم تو را برای زیاد آمدن به خوابهایی که هذیان‌ شد

 

نمی‌گویم که وطنی، میهنی، جانِ در تنی، چرا که تو
همان مرزی که میان استضعاف مومن و استکبار کافر، آرمان شد

 

تو صلحی، همان حکومت داد، برگ زیتونی خوش‌پیام
اگر که بی‌مهری قلبت خواهد که روبه عدم جاودان شد

 

درست آن زمان است که صاحبان مهر بازمی‌گردند
به بیت‌الوجود آیند و خوانند که بهاران شد


گفته بودم پنهانی می‌بوسمت؟ گفته بودم یارا؟
آنگاه که به آتش کشیدن رد لبم کار زندانبان شد

 

دودش میرود به چشمهایم و رزمندگان دو جبهه
دو طرف خاموش میشوند چرا که اذان شد

 

ناامید چگونه نباشم با وجود تفرقه میان پرچم‌هامان؟
چطور آرام گیرم وقتی لباس بختم، درع سواران شد؟

 

بیا و عصای موسی باش، بیا و در خیبر شکن باش
بیا تا روزی که فرشتگان به آواز گویند که فقدان، شد

 

بیا و گام‌های مأیوسم را نجات بده از در خود مردن
ایمان کشته‌گانت به من گوید که گر بیایی، رضوان شد

 

در خون شهیدان عشق می‌تازانم عصای مقاومتم را
که تا غرق کند فرعونیانی که نصیبشان آتش‌باران شد

 

آه ای قدس اشغالی! بخوان منجی عشق را
تا روزیکه نماز وحدت بر سینه‌ات مثَل آزادگان شد

 

فاطمه کریمی (صبرا)

  • Fatemeh Karimi

 

آنرا که شنیدم پس بگیرید
گویید دروغ است، بگویید

  • Fatemeh Karimi

دل اگر مرا شناسی غم جان به من نگویی
که همیشه هست پنهان غم دل درین سیاهی

دل اگر مرا شناسی ز دری دگر ننالی
که همیشه هست دردت پی امتداد دردی

دل اگر مرا شناسی پس هر غمی نگریی
که همیشه هست اشکی پس انتهای شوری

دل اگر مرا شناسی نتوانی بگریزی
که در این نمود بازار پر التماس مکثی

دل اگر مرا شناسی ندهی ز زخم نشانی
که تمام نوشدارو بر سهرابیست فانی

دل اگر مرا شناسی یک شبی دگر نمانی
که گر انتهای آنش نبود روی سپیدی

تو هم از سهام عمرت دگر اینبار تمامی
دل اگر مرا شناسی غم جان به من نگویی

 

فاطمه کریمی (صبرا)

  • Fatemeh Karimi

مدت ها پیش بود، خسته بودم و کلافه، و مثل همیشه تنها :) با خودم گفتم بهتر است کمی از شعر نو فاصله بگیرم و ببینم می توانم شعری بگویم که وقتی آن را تقطیع می کنم ذوق کنم از اینکه وزن عروضی دارد و خب قوت قلب دیگرم هم همان قدرت عشق بود و شعر گفتن به یادش...

یاد دارم در دفترچه ی (شاید بتوان گفت) خاطراتم برایش نوشتم:

فکر کردی فقط در افسانه هاست این که می گویند: به یاد روی شیرین بیت می گفت

و بعد گفتم از آنجایی که در عروض بهترین است (از نظر من)، چک کند وزنش را، تا ببیند با در نظر گرفتن چند اختیار شاعری، هزج مثمن سالم در می آید یا نه؟

هر چند این ها هیچوقت به دستش نمی رسد...

بگذریم، قبل از نوشتن شعرم، چند چیز به ذهنم می رسد:

اول) خواستم بنا به دلایلی قبل از شعرهای نویی که نوشته ام، این را پست کنم

دوم) من شاعر نیستم پس خواهشاً طوری انتقاد کنید که خیلی ناراحت نشم :)

  • Fatemeh Karimi