رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

میخواهم کتاب اولم را در همین وبلاگ منتشر کنم، قبل از اینکه آنرا چاپ کنم. اگر قلم مرا می‌شناسید و وقتش را دارید خوشحال میشوم خواننده کتاب باشید و اگر هم که نمی‌شناسید، دو پست قبلی این مطلب را بخوانید. اگر خواندید و دوست داشتید وقتش است رمز را درخواست کنید. رمز برای تمام فصلهای رمان یکی است. و فکر میکنم اینکه هر هفته یک فصل منتشر شود روند بهتری باشد.
و درآخر من نویسنده هستم اما تابحال قدمهای بزرگی برنداشته‌ام اگر لطف کردید و خواستید اولین قدم بزرگ من باشید تمامی انتقادها و پیشنهادهایتان را صادقانه بیان کنید.
اولین بند هر فصل یا پیش‌نوشت هم همین موضوع را می‌نویسم.
همینجا درمورد درخواست رمز بنویسید.

 

پی‌نوشت: پیوند به این پست.

  • Fatemeh Karimi

۱) عمر من واسه فراموش کردنه تو کفایت نمیکنه، بیخیالِ عصبانیت شدم، انکارو گذاشتم کنار، همه چیز رو قبول کردم نیهان، همه چیز رو. خورشید من از این دستت طلوع میکنه و از این یکی غروب میکنه. "کمال"_"سریال عشق بی‌پایان"

 

۲) مردم به معجزه بیش از واقعیت باور دارن. "لولوش"_"انیمه‌ Code Geass"

 

٣) وقتی موسیقی رو با تموم وجود درک میکنی، وارد عرصه‌ی جدیدی از کشف زیبایی‌های دنیای هنر میشی، میفهمی هر چیزی توی طبیعت آهنگ و موسیقی خاص خودش رو داره، حتی داستانها. "آرمان"_"رمان قهوه‌ی سرد آقای نویسنده"

 

۴) یک شریک زندگی، اگر عشقی در قلبش باشد، حس میکند میتواند برایش زنده بماند. بدون آن، من تا حالا هفت تا کفن پوسانده بودم. "گریس ۳۱ از برمینگم"_"رمان من پیش از تو"

 

۵) مرا می‌بخشد آن پروردگاری   که شاعر را، دلی دیوانه داده "دیوان فروغ فرخزاد"

  • Fatemeh Karimi

۱) امید داشتن، احمقانه نیست. باید اعتقاد داشته باشی که همیشه اتفاقات خوب میفته. پسرم در این دنیا، باید سرنوشت خودت رو رقم بزنی. "پدر هوگو"_"سریال Lost"

 

۲) تو را دوست میدارم. تو عشق و امید و منی. بهار و سرمستی روح من هنگامی است که گلهای لبخنده‌ی تو شکوفه میکند. "شاملو"_"کتاب مثل خون در رگهای من"

 

۳) توی سن من، شمع از کیک باارزش‌تره. من از مردن نمی‌ترسم. نگرانم به اندازه‌ی کافی عمر نکرده باشم! باید روی همه‌ی تخته‌سیاه‌های کلاسها نوشته بشه: زندگی یه زمین بازیه نه چیز دیگه. "آقای هیچکس"_"فیلم Mr. Nobady"

 

۴) او هر جا باشد، قبله‌ام همان جاست. "شمس"_"رمان ملت عشق"

 

۵) در تمام زندگیش نگاهش بوده به دوردست، به آینده، به افق، هیچوقت نبوده ذهنش در جایی که بوده و کاری که میکرده. "یودا"_"فیلم Star wars"

 

پی‌نوشت: بعد از مدتها از این پستها :)

  • ۴ نظر
  • ۰۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۲۱
  • Fatemeh Karimi

نگارینا، شنیدستم که گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده‌ست یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟

 

《سروده‌های رودکی》

  • Fatemeh Karimi

قَبَعثَری نام شاعری است که معروف به فصاحت [شیوا سخنی] است. گویند در فصل انگور وی با جمعی از ظرفای شعرا [شاعران نکته سنج] به باغی درآمد. ذکر حجاج [حجاج بن یوسف: والی حجاز و عراق] در میان آمد قبعثری گفت: اللهم سَوِّدْ وجهه و اقطع عنقه و اسقنی من دمه؛ بارخدایا سیاه کن روی او را و ببر گردن او را و از خون او بیاشام مرا. چون این خبر به حجاج رسید درحال [فوراً] او را احضار کرد. وی چون پیش حجاج آمد و غضب و تهدید او را دید بدیهةً [بدون تأمل] گفت چون رسیدن انگور نزدیک بود از روی شوق و آرزو از حق تعالی درخواستم که انگور بپزد و برسد و سیاه شود تا از شیره‌ی او بیاشامم و دشمنان از روی عداوت [دشمنی] بنوعی دیگر عرض نمودند. چون حجاج بعد از گفتگوی بسیار با کمال فصاحت [منظور: قبعثری] از جواب عاجز ماند از روی غضب گفت: لاحملنک علی الادهم؛ هر آینه [همانا] ترا سوار خواهم کرد بر بند آهنی [منظور: با طنابِ آهنی(زنجیر) می‌بندمت]. قبعثری آن را بر معنی اسب سیاه حمل نموده در جواب گفت: مثل الامیر یحمل علی الاشهب و الادهم؛ همچو امیر را سزاوار است که بر اشهب [اسبی که رنگ سفیدش غالبِ] و ادهم [اسب سیاه] سوار کنند. باز حجاج گفت: اردت حدیداً؛ یعنی از ادهم حدید [آهن] اراده شده است [منظورم آهن بود نه اسب]. قبعثری باز حدید را بر معنی دیگر حمل کرده در جواب گفت: ان یکون حدیداً خیرمن ان یکون بلیدا؛ یعنی ادهم [اسب سیاه] که تیزرو باشد بهتر از آن است که کندرو بود. حجاج از کمال فصاحت و سرعت جواب او درماند و از سر تقصیر او درگذشت.

《لغت‌نامۀ دهخدا》

پی‌نوشت: کلمات داخل کروشه در متن اصلی نیست و معانی‌ای‌ست که برای درک متن نیاز است. اگر هم قبل معنا واژۀ منظور آمده، برداشت خودم را نوشتم و اگر از نظرتان اشتباه می‌آید، ممنون میشوم در اصلاحش کمکم کنید.

پی ‌پی‌نوشت: شاید برایتان جالب باشد که اینکه از کلام برداشت دیگری شود که عامدانۀ غلط باشد یک آرایه است بنام اسلوب حکیم. مثل این شعر سعدی:
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟
گویم که سری دارم درباخته در پایی

پی ‌پی ‌پی‌نوشت: چقدر می‌چسبد در میانۀ کلاس با شوق به این فکر بیفتم که میتوانم این داستان را بگنجانم در جاکتابی.

  • Fatemeh Karimi

تکلیف دوست داشتنی و سخت: برگزیدن یک حکایت از گلستان به انتخاب خودتان
(استاد تأکید داشتند بر روی یکی بودنش و گفتند نهایتاً دو تا)
به خودم میگفتم: نه، نه، حق اینکار را نداری که زود بروی سراغ باب پنجم(در باب عشق و جوانی)، بقیه را هم باید نگاه کنی و بخوانی بعد هر کدام بیشتر دوست داشتی، جسارت کردم و صرفاً از جهت سلیقه ی خودم چندین حکایت را انتخاب و نمره گذاری کردم(شرمنده سعدی جان، کارهای آدمهای معمولیست دیگر)
باب به باب در انتخاب جلو میرفتم از هر باب شاید نهایتاً سه الی چهار حکایت را انتخاب کردم اما از باب مورد نظر، این و این و این و این و این و... (_تموم نشد؟ _این دیگه آخریشه) خلاصه که خودم هم میدانستم در آخر بسی سختی می کشم در انتخاب بین ۹/۵ ها، ۹/۷۵ ها و ۱۰ ها
اما در هر حال این شد انتخابم:

  • Fatemeh Karimi

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است

هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشن گر است
لیک عشق بی زبان روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرح چو خر در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رومتاب

《مثنوی معنوی: دفتر اول》

  • Fatemeh Karimi

1) عشق او باز اندر آوردم به بند/کوشش بسیار، نامد سودمند
عشق، دریایی کرانه ناپدید/کی توان کردن شنا، ای هوشمند؟
عشق را خواهی که تا پایان بری/بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب/زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی/کز کشیدن، تنگ تر گردد کمند
"اربعه قزداری"_"کتاب زندگی نامه و گزیده اشعار چهل شاعر"

2) کلیبیان معتقد بودند که خوشبختی حقیقی در مواهب ظاهری همچون تجملات مادی، قدرت سیاسی، یا تندرستی نیست. خوشبختی حقیقی در این است که انسان خود را از این قید و بند این چیزهای اتفاقی و گذرا رها سازد. و از آنجا که خوشبختی در گرو این چیزها نیست، پس میتواند در دسترس همه باشد. خوشبختی وقتی بدست آمد، دیگر هیچوقت از دست نمیرود. "آلبرتوی فیلسوف"_"رمان دنیای سوفی"

3) بوی شمیسا را میتوانستم از دور دست میان شامه ام احساس کنم. "اهورا"_"رمان آیات مَس"

4) _خب، پس مدالت جور شد دیگه
_منظورت چیه؟
_سرجوخه بلیک با نشان دادن شجاعتی عجیب همرزمش را از مرگ حتمی نجات داد و... و... و...
_تایید میکنی؟
_آره
_خب، خیلی خوب میشه. تو که مال خودت رو گم کردی
_گم نکردم
_پس چه بلایی سرش اومده؟
_با یه سروان فرانسوی عوض بدلش کردیم
_به ازای چی؟
_یه بطری مشروب
_چرا همچین کاری کردی؟!
_تشنم بود
_چه حیف، باید با خودت میبردیش خونه، باید به خانوادت نشون میدادیش، آدمایی بخاطرش مردن، اگه من مدال بگیرم، میارمش خونه، چرا نبردیش خونه؟
_ببین، اون فقط یه تیکه حلبیِ، باعث نمیشه خاص باشی یا با بقیه فرق داشته باشی
_چرا میشه، و فقط یه تیکه حلبی هم نیست، یه روبان هم روشه
_:)...از خونه رفتن متنفرم، خب، ازش متنفرم، وقتی میدونم قرار نیست بمونم، وقتی میدونم دوباره باید برگردم و ممکنه دیگه هیچوقت خانوادم رو نبینم..."ولییام_تام"_"فیلم 1917"

4) افسردگی عاشق، انزوای مطلق است. "لو"_"رمان پس از تو"

5) لوک، تو بالاخره یاد می گیری خیلی از واقعیتهایی که باهاشون سروکار داری، به این بستگی داره که از چه زاویه ای بهشون نگاه کنی. "بن"_"فیلم Star war"

  • Fatemeh Karimi

هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیبا تر است.
چون قبلا همدیگر را نمی شناختند،
گمان می بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده
اما نظر خیابان ها، پله ها و راهروهایی
که آن دو می توانسته اند از سال ها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟

  • Fatemeh Karimi

می بینی که روغن از کنجدست ولیکن چون کنجند را با گل و بنفشه بیامیزی چون چندگاهی با گل و بنفشه بماند از آمیزش و صحبت گل و بنفشه روغن او را کس روغن کنجد نخواند مگر روغن گل و روغن بنفشه از برکات صحبت نیکان. 《قابوس نامه》

 

پی نوشت: از آنجا که اگر رنگ حیات را بتکانی دومین مفهومی که بعد از عشق از آن میریزد، خواندن (کتاب، رمان، حتی خواندن دیالوگ های فیلم) است، گفتم یک موضوع جدید ایجاد کنم باز هم مربوط به مطالعه :)

  • Fatemeh Karimi