این پست قرار بود داستانی باشد که خودم را هم متعجب زده کرد ولی باشد برای کمی بعد.
احتمالاً پستم تحت تاثیر خواندن بابالنگ دراز باشد به هرحال دوست دارم از اخبار خود برایتان بگویم.
زندگی به اندازهی سقف آسمانی رنگ در مسیری که به دانشکده ختم میشود، زیباست. روی نیمکت آبی رنگی نشستهام و آفتاب به قدری که نیمکت را درخشان کرده، آزاردهنده است اما مهم نیست. چیزی که مهم است منی هستم که درتلاشم حالم را زندگی کنم، منی هستم که در تلاش هستم به قدمهای کوچکی که برای خود تعیین میکنم، برسم. اینکه در حال زندگی کنم یعنی به گذشته و آینده وفادارم. اینکه هر چه شد مصمم باشم که از ۱۲ خرداد که مدرسه تمام میشود و برای مدتی معلمی هم، دوچرخهسواری باشم که مسیر مترو تا خانه را با علاقه طی میکنم. مهم این است که دوباره به روند برنامههایی که در این پست برای خود تعیین کردم نزدیک بشوم و دوباره پس از مشغله تعلیم و تربیت شاگردان عزیزم شروعش کنم. مهم این است که در مترو کتاب بخوانم، از درخت زیبای در طول راه تعریف کنم، از باد خنکی که تاثیر آفتاب را کمرنگ میکند لذت ببرم و از عطرهای مطبوعی که به طرفم میآیند استقبال کنم و از اصلاح اندیشههایم خوش باشم. مهم چیزهاییست که ما در زندگیمان تصمیم میگیریم پررنگشان کنیم.
- ۷ نظر
- ۰۵ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۱۶