رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

یادت میاید آن سالها را، این آهنگ را چه؟
نگو به یاد نداری که خنده ام می گیرد، از هر دو ضبط ماشین ها، سه ضبطشان این آهنگ را پخش می کردند.
با پدرم آمدم به محل کارمان، یک ساختمان اداریِ پانزده طبقه. می دانم، یادت افتاد که کلی مایه ی فخرمان بود، حق هم داشتیم، چندسال پیش پانزده طبقه برای خودش یک آسمان خراش به حساب می آمد.
فراموش که نکرده ای؟ آن روز را می گویم دیگر.
در ماشین پدرم این آهنگ پخش می شد و در دل من این دعا تکرار: کاش امروز ببینمش، اصلاً کاش همین جا ببینمش، جلوی در، وقتی می رود داخل و قدم هایش به زمین هم احساس غرور می دهند.
رو به روی ساختمان که بودیم، از آن طرف خیابان دیدمت. از جلوی ما رد شدی و رفتی.
خدایا شکرت. انقدر هول و ذوق زده بودم که فراموش کردم خداحافظی کنم، در را باز کردم و خودم را انداختم بیرون.
جلوی در به هم رسیدیم، ایستادم و سلام کردم، تو نیز.
لبخند زدی:برو
دلم خندید و درونم فرو ریخت.
آخرین و اولین بار بود که آنجا دیدمت.
هنوز هم این آهنگ را گوش می دهم.
همیشه ی خدا هم نفیسه می گوید: آبجی جون این آهنگ ها دیگه قدیمی شده، بذار برات چند تا آلبوم خوب بریزم
و هر بار هم من می گویم: آهنگی که خاطره ای پشتش باشه هیچوقت قدیمی نمیشه
او هم هر بار اصرار می کند که: تعریف کن دیگه...تو در مورد کی حرف می زنی؟
نگاهم دوباره می افتد به تو، قاب عکسی که نفیسه را پر از سوال می کند و مرا پر از عشق.

  • Fatemeh Karimi

1) درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرف های تو. "شاملو"_"کتاب مثل خون در رگهای من"

 

2) قاعده چهلم: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشیم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت ها تفاوت می زاید. حال آن که به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی در حسرتش. "از قواعد شمس"_"رمان ملت عشق"

 

3) هیچوقت عشق رو گدایی نمی کنن، چیز با ارزش رو به گدا نمی دن. "علی"_"فیلم سلام بمبی"

 

4) چشمات که بارونی میشه خاکستر نگاهت صد برابر جذاب تر میشه...انگار قبل از بارونی شدن اونو به آتیش کشیدن که با بارشش خاکستر میشه... "رایان"_"رمان قرعه به نام سه نفر"

 

5) آدم برفی هم که باشی دلت می خواد کسی در آغوشت بگیره، دلت می خواد یه نفر کنارت باشه تا گرمت کنه، مهم نیست آب شدن بعدش، مهم اون آرامشست، حتی برای چند لحظه. "الیا"_"رمان بغض تنهایی"

 

کدوم قشنگ تر بود؟

  • Fatemeh Karimi

دعوت دوستم sepid رو در این چالش زیبا قبول کردم و همینجا ازش ممنونم :)

 

۱) اسم من فاطمه نه، بلکه، پرنده‌ست.

۲) من، آرام، ساکت و سربه‌زیر، مهربان و لجباز هستم.

۳) عاشق سرورم حسین(ع) و برترینِ ملکه‌ها و فرشتگان، بانو فاطمه‌ی زهرا(س) هستم.

۴) و هنوز درگیر شناختن خودم و مهمتر از آن، شناختن بهترین انسانی که میتوانم باشم، هستم.

 

دعوت میکنم از دوستان خوبم: وایولت و فاطمه و حدیث و معصومه

اطلاعات بیشتر و شروع چالش: اینجا

  • Fatemeh Karimi

Faze eh : مطمئنن کلی ازش یاد می گیرم (:

حدیث: بهش میگم دیوونه ی اون پرنده ی متفکر و اون گلدون قشنگ و کلا درون و بیرون وبلاگشم

mochi: فقط یه عالمه حس خوب ازش می گیرم چون ایشون چه بخواد و چه نخورد کلی انرژی مثبت و خوب ازش می تابه

فاطمه: ازش می خوام بریم کتابخونه و یه کتاب با سلیقه ی خوب خودش بخونیم و در موردش نظر بدیم

speid.v: دوست دارم کنار همدیگه روی نیمکت بشینیم و همینطور که قهوه می خوریم و خاک نم خورده رو بو می کنیم در مورد بهترینِ هستی یا همان عشق صحبت کنیم

Violet JAron: دلیلش رو نمی دونم اما دوست دارم باهم بستنی بخوریم و دیگه اینکه حتماً بهش بگم: مهربونی و شجاعتش رو همه جا با خودش ببره و هیچوقت هم بیخیال رویاهای بنفش رنگش نشه :)

KIANA-QuEEN: از هر دری باهم حرف میزنیم (می دونم که گفتی: ای خدا این باز میخواد حرف بزنه :)

زری ...: باهم کلی خاطره تعریف می کنیم و حتماً ازش می پرسم: خوش بحالت عاشق ریاضی هستی اما آخه چطوری؟ (خودم می دونم که وی شوخی هم نمی تواند بکند :)

مژگان احدی موقری: از اونجایی که یه دوست خیلی خوبه کلی باهاش وقت می گذرونم :)

  • Fatemeh Karimi

ایمیل هایم را باز کردم، خالی بود از عطرش، خودم نامه هایش را پاک کرده بودم، به خاطر خودم، و احترامی که برای خودم داشتم، آخر هنوز نیمچه غروری درونم نفس می کشید.

شروع کردم به نوشتن برایش:

سلام

برای مدت ها از دور دورت می گشتم...می خواهی بدانی چطور؟

کاری ندارد، می توانی از آخرین بازدید هایت بپرسی، حتماً می گوید که عاشق دیوانه ات دقیقه به دقیقه به من سر زده.

در روز ۱۵ ۱۶ بار...دلیلی برایش نداشتم، سوالی دارم که از تو نمی توانم بپرسم اما از خودم چرا: چرا عاشق برای کارهایش دنبال دلیل نمی گردد؟

  • Fatemeh Karimi

1) قاعده بیست و هشتم:گذشته مهی است که روی ذهنمان را پوشانده. آینده نیز پسِ پرده ی خیال است. نه آیندیمان مشخص است، نه گذشته مان را می توانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمانِ حال را درنیابد. "شمس"_"رمان ملت عشق"

 

2) _خارها به هیچ دردی نمی خورند. آن ها فقط نشانه ی بدجنسی گل اند.

_حرفت را قبول ندارم! گل ها ضعیفند، ساده اند. سعی می کنند ته دل خودشان را محکم و قوی کنند. به این دلیل است که خیال می کنند با آنها ترسناک و وحشت آور می شوند. "خلبان-شازده کوچولو"_" رمان شازده کوچولو"

 

3) سینه ام پر از آتش است، همراه تو که باشم، هیچ هُرمی نمی تواند مرا از نفس بیندازد. "اهورا"_"رمان آیات مس"

 

4) _می ترسی؟

_میاد و میره، بیشتر مردم فکر می کنند چون مریضی شجاع و نترسی، اما من نترس نیستم، انگار با گلوله منو میزنن، فقط بعضی وقتا چند ساعت یادم میره.

_چی باعث میشه یادت بره؟

_وقتی با تو توی جنگل بودم، من تمام اون بعدازظهر در موردش فکر نکردم، به من نگاه کن...من الان بهش فکر نمی کنم. "آدام-تسا"_"فیلم Now is Good"

 

5) شهید یکبار شهید میشه، مادر شهید و همسر شهید هر لحظه. "آیه"_"رمان آیه های جنون"

 

کدوم قشنگ تر بود؟

  • Fatemeh Karimi

آنهایی که می نویسند، خوشحال که باشد به رنگ مورد علاقه یشان حروف را می چینند کنار هم، مثلاً من به رنگ بنفش.

یا وقتی که پرشور باشم قرمز می نویسم و امیدواری را هم صورتی قلم می زنم.

آبی را می گذارم برای زمانی که احوالاتم خوب است و سبز را برای وقتی که لذت می برم از حالم، زرد و نارنجی را هم تقسیم می کنم بین ساعت های خنده.

بر روی بال عشق هم که باشم، رنگی می نویسم، در هجران هم دل و قلمم هر دو رنگ خاکستری می گیرند؛

اما حالا می خواهم مشکی بنویسم، به خاطر امام محبوب و مظلوممان حسین (ع)، به خاطر اربعینی که باز هم چشمانم لمس نمی کند کربلای تعالی را.

به خاطر لیاقت نداشتن و خوب نبودنم به حدی که مسافر راه عشق باشم.

می خواهم مشکی بنویسم به خاطر ظلمی که بر کودک سه ساله ات روا شد به دلیل گناه بی گناهی.

می خواهم مشکی بنویسم به خاطر سرخی خون ۷۲ تن شهید نینوایت.

می خواهم مشکی بنویسم برای خودم، برای خودمان.

چرا که داری می بینی خدایت را آنطور که باید نمی پرستیم.

چرا که اگر کارنامه یمان پر باشد از گناهان کوچک، خودمان را گول می زنیم: اینها که چیزی نیست، خیلی ها گناهان بدتر و بزرگتر انجام می دهند.

می خواهم مشکی بنویسم برای حماقت اینکه فرصت توبه در آینده هست، آینده ای که هیچ از آن نمی دانیم، آینده ای که نمی دانیم ممکن است امروز باشد و فردا نه.

  • Fatemeh Karimi

کسی هستم که برای خودش ۵ دنیا دارد که عبارت هستند از:

دنیای تنهایی، دنیای فیلم، دنیای کتاب، دنیای موسیقی و دنیای عشق.

همه را می آمیزم با همان آخری و باور دارم هر چقدر هم که سخت گذشته و خواهد گذشت باز هم می توان با وجود اینها(مخصوصاً آخری) زندگی کرد.

حتماً نباید عاشق کسی باشی تا مرا بخوانی و بفهمی، فقط کافیست عشق را در کنارت داشته باشی و هر روز و هر روز روحت را مثل دستمالی حریر بکشی بر روی قابش و هر شب و هر شب پیش از مرگ و به اندازه هزاران بار برایش بمیری و هر بار فقط لبخند بزنی، از آن بی نظیرهایش، از آنها که واقعاً واقعنی لب خند است (:

شاعرانه یا فیلسوفانه نمی گویم، فقط اطمینان دارم هر که باشی، با هر ویژگی و کار و باری، می توانی عشق را در هستی معنا کنی.

  • Fatemeh Karimi

عطرت پیچیده بود در مشامم...نمی دانم برای تافت موهای همیشه مرتبت بود یا ادکلن عجیبت

می شود ادلکن یا تافتی پیدا شود که بویش به خوبی بوی تو باشد؟!...

صدایت نزدم اما مرا شنیدی، عجیب نیست؟ اینکه گاه به دلم گوش میدهی را میگویم.

من نماز خواندت را می دیدم، در دل تحسینت می کردم و تو لبخند میزدی.

از مدتها پیش خود را برای روز خداحافظی آماده کرده بودم اما اعتراف می کنم که هنوز آماده نبودم...

همه ی فامیل دور هم جمع شده بودیم برای رفتنت، می گفتد و می خندیدند، تو هم گاهی با آنان همراه میشدی، صدای خنده هایت هنوز هم می پیچید در گوشم.

بد دردی است، اینکه رفتی اما نرفتی را می گویم...

هنگام شام خوردن را یادت می آید؟ من غصه می خوردم و تو از غذاهای لذیذ عمه مهریت،

مادرم برای شب رفتنت تدارک ها دیده بود، من اما فقط تو را از آن شب به یاد دارم، شاید هم توی خودم را به خاطر دارم که به زودی قرار بود در نیم روزی در سویس توی الهام شود، دختری که به راستی خوشبخت ترین بود.

بعد از شام کمکم کردی سفره را جمع کنم، تا به حال گفته بودم خیلی خواستنی هستی؟

یاد دارم برف می خورد لب پنجره و ناامید از مهمان نوازی ما روبرمی گرداند، بیچاره برف، حکایت او هم مثل دل من بود، با اینکه نمی خواستنش ولی باز هم به باریدن ادامه میداد...

هیچ میدانی چرا برف در شب زیباتر است؟

  • Fatemeh Karimi

1) مرگ و زندگی دو روی یک سکه اند، اگر ندانیم که می میریم طعم زنده بودن را نمی توانیم بچشیم. و بدون دریافت شگفتی شگرف زندگی، تصور مرگ نیز ناممکن است. "سوفی"_"رمان دنیای سوفی"

 

2) درست است که خدا را با گشتن نمی توان پیدا کرد اما خدا را فقط کسانی پیدا می کنند که به دنبالش می گردند. "شمس"_"رمان ملت عشق"

 

3) آبی را دوست دارد که چشمانش را می خواهد؛ یا چشمانش را دوست دارد که همه چیز را آبی می خواهد. "آیه"_"رمان آیه های جنون"

 

4) مردم چیزی رو می بینن که دلشون می خواد ببینن. "علاءالدین"_"فیلم علاءالدین"

 

5) _ یکمی ناامید شدم

_ چرا؟

_ خیلی خوب میشد اگه بتونم یه کاری رو پیدا کنم که تو بهتر از هر کسی روی زمین انجامش نداده باشی

"بلا- ادوارد"_"رمان گرگ و میش(شفق)"

 

کدوم قشنگ تر بود؟

  • Fatemeh Karimi