چشم دنیا
ذهنم را مشغول کرده بود، کلمات راه می رفتند در مغزم: چشم دنیا رو میبندم که کسی نگاهت نکنه!
با لحنی آهنگین هم میخواندم این را...
به خودم طعنه زدم: چرا پرت و پلا میگی دنیا؟...حواست رو جمع درست کن.
کتاب تست شیمی را باز کردم و دوباره شروع کردم از تست قبل، تست زدن مشکلی نبود به قول عاطفه مشکل تازه بعد از تست زدن و تحلیلهایش شروع میشد، این در مورد آزمونها هم صادق بود البته.
آهنگ باز ویبره رفت روی اعصابم: چشم دنیا رو میبندم که تو فقط منو بخوای
یکی کوبیدم در پیشانی ام، نه، اینطوری نمیشد، جستجو را آغاز کردم: آهنگ چشم دنیا رو میبندم که نمی دونم چی چی بشه
روان گوگل را هم شاد شد.
بالاخره یافتنش، درسته، خودشه.
به چشم دنیا نرسیده بود که اشک بر چشمهایم جاری شد و جاری شد و باز هم جاری شد.
دارم به این فکر میکنم که میگویند همه چیز بر اساس عدل خداست... گاهی به آن شک میکردم!
مثلاً با خودم میگفتم: چه کسی میتواند در ۶۰ ثانیه ۶۰ تصویر از او به خاطر بیاورد؟ چه کسی به جز من
آیا معشوقه اش...
ذهنم را باز، بازی دادند کلمات:
یقین دارم کسی ظرف دعا را جا به جا کرده
تو را من آرزو کردم کس دیگر تو را دارد
لبخند تلخی مهمان خیسی صورتم میشود و مداد را برمی دارم، خب، تست بعدی.
داستان غم انگیزیه این پروسه((: