من تو شعر افتضاحم😂😂😂
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ، ولی افتاد مشکلها
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
من اصلا شعر حفظ نیستم
من فقط نظاره میکنم:)
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
دلا دیدی آن عاشقان را؟
جهانی رهایی در آوازشان بود
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
امشب به قصه دل من گوش کنی ، فردا چو قصه مرا فراموش کنی
اه شما که فرستادید شعر
یک نعره مستانه ز جایی نشنیده
ویران شود این شهر که میخانه ندارد
یا رب این اتش که در جان من است
سرد کن زانسان که کردی بر خلیل
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
سعدی
مادر موسیی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
لاله و گل زخمی خمیازه اند
عیش این گلشن خماری بیش نیست
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
(این یکی رو درست گفتم؟!)
از خدا جویم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود که عاقبت کار کشت
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
آنکه هرگز نتوان یافت همانندش را
از منست که این غم بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
من خیلی هم شعر بلد نیستم یه چند تا شعر آسون که تقریبا همه بلدن رو بلدم..اگه دقت کرده باشین همه شعرایی که گفتم ازشون تقریبا همه بلدشونن
@مونی اشتباه شد دو تا نوشتیم
من یا تو باید شعرمونو برداریم
تو کز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت دهند ادمی
ای وای دیر شد-_-
اونو بزنش عدم نمایش که دوستان قاطی نکنن:)
یکبار به اصرار تو عاشق شدم ای دل
اینبار اگر اصرار کنی وای به حالت
تو مشغولی به کار خود، چه غم داری ز کار ما؟
که هجرانت چه می سازد همی با روزگار ما
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
تا توانی پیش کس مگشای راز
بر کسی این در مکن زنهار باز!
زنی بود برسان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
سلام به همه :)
به به مشاعره @_@
با دال باید بگم دیگه؟
دوش در منزل آمد سوی میخانه پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
اه عینک جان هم که اومدن..
کامنت منو رد بزن:)
ماییم و نوای بی نوائی
بسم الله اگر حریف مائی
یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد
یک بار دگر بار دگر بار دگر نه...
چرا اینقدر من همزمان میگم
شرمنده
همیشه تا برآید ماه و خورشید
مرا باشد به وصل یار امید
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود
که خنجر غمت از این خراب تر نمیزند
دریاییم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفتست
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
ای بابا اشتباه شد که *بر سر خود میکوبد*
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچکس می نپسندم که به جای تو بود
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
خواهش می کنم من به همه ی شما تعلق دارم
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شعر سکوتی است که پرپر شده
هر که تو را دیده کبوتر شده...
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی ست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر(:
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند...
به به🤩
دو دقیقه نبودم، سپیده هم که پیوست :)
دلی دارم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نو میدیست خسته ام از عشق هم خسته
تا گشودم نامه اش را سوختم در انتظار
کاش قاصد میگشود این نامه سربسته را
آنکسی را که تو می جویی کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را بس کن او یار دگر دارد
قصد داشتم کلا دیگه کمرنگ برم و بیام ولی این مشاعره سر انگشتانم رو عجیب قلقلک داد! 😅
در درونم به جز از دوست دگر چیزی نیست
یوسفم اوست و من آلوده به خون پیرهنم
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم(:
ملکا، مها، نگارا، صنما، بتا، بهارا
متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری
یار دستنبو به دستش بود و دستنبو به دستم داد و دستم بوی دستنبو دست او گرفت
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها...
من ندیدم تو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم؟
ای نور هر دو دیده بی تو چگونه بینم؟
ای بابا بازم اشتباه شدددد :/
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریسا می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
ای درد توام درمان، در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس، در گوشه ی تنهایی
اهل کام و ناز را در کوی رندان راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
دیگه خیلی توهم شد😐😂
الان با چی بگیم دقیقا؟ 😂
یا خداااا چقدر هم زمان شد /:
اگر این شراب خام ست و گر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
یار با ما بی وفایی می کند
بی گناه از من جدایی می کند
اصلا من نمیام :((((((((((
ایششششششششششششش
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دنیا همه چشم است و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنم
دوست دارم شمع باشم در دل شمعا بسوزم روشنی بخشم به جمعی من خودم تنها بسوزم
@ عینک
جناب پیلیز گاهی نگاهی ... !
ناراحت شدین ؟
می شود چون صفر در تفریق و جمع و ضرب حاصلی پیوسته یکسان داشت
لعنت :((( .بازم همزمان شد :/ اصلا من میرم افق D: :))
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دوست را هر دو جهان گر چه هوادارند و من
دوست تر می دارم از هر دو جهان یک موی دوست
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفت
تو با غیره می بینم صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی اید
خانوم کریمی اشتباه دادید :)))))
حالا میگم
دوست دارم به غزل ها تو غزالم باشی مثل رویا همه در خواب و خیالم باشی😎
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
دوش در خوابم در آغوش امدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب...
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر که درین حلقه نیست فارغ از این ماجراست
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
از سر تعمیر دل بگذر که معماران عشق
روز اول رنگ این ویرانه، ویران ساختند
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را؟ (:
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی
کسی نیس خودم با خودم مشاعره کنم؟ 😂
یارب که تو در بهشت باشی
تا کس نکند نگاه در حور
روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
یک دم آخر حجاب یک سو نه
تا بر آساید آرزو مندی
به معلم ریاضیم گفتم دارم مشاعره می کنم :))))
من برم سر کلاس بعد میام
یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود
شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود
دوستی با ناتوان مایه روشن دلیست
موم چون با رشته سازد شمع محفل می شود
چرا که نه🤷♀️😂
دل به دست آن نگار شوخ و شنگ افتاده است
طفل بازیگوش را آتش به چنگ افتاده است
تو را دیدم رهایی یادم آمد
تو رفتی بی وفایی یادم امد
در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست
تنها نه همین دلبر من عهد شکن شد
با هرکه دم از عشق زدم دشمن من شد
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود(:
دلی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
دست بیچاره چون به جان نرسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست!
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
آیینه ای طلب کن تا روی خود ببینی
وز حسن خود بماند انگشت در دهانت(:
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی متعشقند و من هم
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی ای افسوس
بر سر گورم نبارید...
در چمن چون غنچه تا کی میتوان دلتنگ زیست؟
خویش را چون لاله بر دامان صحرا میکشم
+ کاش زودتر میدیدم اینجا رو *-*
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
@نرگس خانم
+دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است :)
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه...؟
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق
هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
وه که جدا نمیشود وهم تو از خیال من
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
دل من ای دل دیوانه ی من
که میسوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
من از دل و دل از من دیوانه گریزان
دیوانه ندیدم که ز دیوانه گریزد
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماه رویم در آغوش بود
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا...
آهن افسرده می کوبد که جهد
با قضای آسمانی می کند
دل خاص تو و من تن تنها اینجا
گوهر به کفت بماند و دریا اینجا
آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هرچه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از تو به مبارک بادم
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا میرود اما به هدر نه
هرکه بی او زندگانی می کند
گر نمی میرد گرانی می کند
دلا تا کی در این زندان فریب این وآن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یک چند پشیمان شدم از رندی ومستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت یگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
یک بار هم ای عشق من از عقل نیندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...
از دست او جان می برم تا افکنم در پای او
تا تو نپنداری که من از دست او جان می برم
میروم از شهر تو با اشک و زاری میروم
پیرهن را میدرم رنجور و عاری میروم
@سپیده خانم
این شعر زیادی آشنا نیست؟ D:
من تو را خاطر پرستم تو خودت روح و روانی
می شود یک دم بمانی حالا که داری می روی
+برای من به آشنایی این شعره(؛
یاد باد آنکه وقت سفر از ما یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد
+ :)))
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال
به سرت کز سر من آن همه پندار برفت
تو میروی و دل ز دست میرود
مرو که با تو هر چه هست میرود
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دست در خون عاشقان داری
حاجت تیغ برکشیدن نیست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیدهام
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت دام گستریدن نیست(:
تنها دل من است گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کم است
تبر به دوش به دنبال خویش میگردم
که بشکنم مگر این لات بی سر و پارا
آن که می گوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همی بیند ز معنی غافل است
تو سخن می گویی و خوبان عالم خامشند
لشکری خاموش به چون هست سلطان در سخن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
حالا دگر با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آسمان بوی اجابت می دهد
بس که قندیل دعا آویخته است
+چقدر دارم لذت میبرم، شعر واقعاً لذت بخشِ
++شرمنده که باز میرم یه کلاس دیگه دارم :( میام ولی
مارا سر باغ و بوستان نیست
هرجا که تویی تفرج انجاست
تا نگاهی نکند سوی تو پنهان از من
در پی دیده چو دل، دوش کمین میکردم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی است، هان، اولین شرط عشق
+دیر شد کلاسم🤦🏻♀️🥺
قطره ای کز جویباری می رود
از پی انجام کاری می رود
+ برین شما ما مجلسو گرم نگه میداریم تا برگردین :)))
قطره ای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود...
وای خدای من !!!
دو تا شعر همزمان مثل هم !!!
عجیب نیست نرگس خانم؟؟
وااای چه بااحاال =)))
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یک نفر میآید از راه و دچارت میکند
بی قرار بی قرار بی قرارت میکند
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
من همانم که وضو ساختم از چشمهی عشق
چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها
+منم کلاس زبان دارم🤦♀️
آخر چه شد که این همه نامهربان شدی
چیزی که خوش نداشتم ای دوست آن شدی
یک قطره که با موج کسی پا نشدم
گم بودم و هیچ وقت پیدا نشدم(:
میکشد غیرت مرا غیری اگر آهی کشد
زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او
وقت صبح از عرش می امد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
درمان دل، وصال و جمال است و این دو چیز
دشوار می نماید و آسان نمی رسد
دلخونشده وصلم و لبهای تو سرخ است
سرخ است ولی سرختر از خون جگر، نه
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو برخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم(:
مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است
شرمها از شوقهای ناگهانم داشتم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پایینده شدم
مثل بوق بلند اتوبوس
مثل داغ بودن چای
یا آبِ یخ زیر دوش
یادت را می گویم
میان خندهایم
مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
که ز خویشتن گریز است و زدوست نا گریزم
ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم
جایی که در آن شرط حیات است توحش
شاعر ساحل چشم توام همچون موج
باید از سنگدلی های تو مضمون ببرم
ما سبکباران خاک بینیازی را چه غم
سرگران گشتند با ما پادشاهیها اگر
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
تو ماهی وُ من؛ ماهیِ این برکه ی کاشی.
انــدوهِ بزرگی ست؛ زمانی که نبــاشی
یک بار نهان از همگان دل به تو بستم
این عشق نه شایسته ی افسانه شدن بود (:
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
یکی را دست حسرت بر بنا گوش
یکی. با آنکه می خواهد در اغوش
+اینم از 200 اُمین نظر😎
شنیدم سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمیخواست سر عقل بیاید
دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق
ما ز دست دوست می گیریم و شکر می شود
دگر شو شد که مو جانم بسوزد
گریبان تا به دامانم بسوزد
برای کفر زلفت ای پریرخ
همیترسم که ایمانم بسوزد
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمی زند
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
+فک کنم تو عمرم اینقدر کامنت نداده بودم :/ امروز اینقدر اینجا رو باز کردم بیان پشت هم خطای ۵۲۹ میداد :/
ای شکوهِ بی کران اندوه من، آسمان، دریایِ جنگل، کوه من
گم شدی ای نیمه ی سیب دلم، ای منِ من، ای تمام روح من
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
+ فک کنم خطای ۵۰۹ با اون خطاهای غیر طبیعی این چن وقت فرق داشته باشه :)
++مشاعره تا کی ادامه داره؟
درسایه سار فراموشی ها
خط به پایان میرسد
اما نه برای من
نه برای تو... ((:
سعدیا دی رفت ،فردا همچنان موجود نیست
در میان این و ان فرصت شمار امروز را