سعی کنید خواننده را قانع کنید که اسطورهی انتخابیتان واقعاً وجود دارد.
سالن غرق سکوت بود، و انگار که تمامی ما شنا می کردیم در این خاموشی دلهره آور. نفس کشیدن من براحتی قدر یک جغجغه اعصاب خورد کن صدا تولید میکرد. آب دهانم را قورت دادم و میکروفون را بالاتر بردم: سلا
صدایی پیچید در محیط که فکر میکنم همه گفتند: صد رحمت به کشیده شدن ناخن بر روی شیشه
معذرت خواهی کردم و ادامه دادم: میخوام در مورد فرضیه ام براتون بگم، فرضیه ی من براتون انتخاب شده که بخونتش اینجا، یعنی... من... انتخاب شدم که... فرضیم رو براتون بخونم... خب
باز صدای بد میکروفون.
دنیا از دور لب زد: توی میکروفون نفس نکش
سرم را تکان دادم: خب
کاغذ را باز کردم و شروع کردم به خواندن: شترمرغ، بزرگترین پرنده که پرواز نمیکند...
- ۳ نظر
- ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۳۲