رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

روز یکم

شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۳۵ ب.ظ

از طریق نوشتن و از چشم شخص دیگری در خیابا‌نتان قدم بزنید و به مکان موردعلاقه‌تان بروید.

امروز هوا آفتابیِ خوب است، خورشید متمایل می تابد، داشتم فکر میکردم خوب است اگر قدم بزنم، نگاه انداختم به ساعت، یازده قبل از ظهر بود، لبخندم مثل پنیر پیتزا کش آمد، هنوز برای انجام تکالیف درسیم وقت داشتم، دویدم بطرف در که مادرم صدایم زد: کجا به سلامتی؟
_قدم بزنم یکم
_الان؟ تکالیفت چی پس؟
_نوشتم، اگرم ننوشته باشم می نویسم!
بلافاصله در را باز کردم و پیش به سوی قدم زنی، همانطور که نقش دونده ی دوی ماراتن را داشتم صدای مادرم را شنیدم: زودی برمیگردی ها
چشم زیر لبم را نشنید اما حسش کرد که در را بست وگرنه حتی امکان پرتاب اشیاء و ایجاد مانع بر سر راهم هم وجود داشت، آنوقت میشد دوی با مانع.
نگاهم که افتاد به آسمان صاف، یاد آن شعر سهراب سپهری افتادم: هر کجا هستم، باشم... آسمان مال من است... پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است...
لبخند زدم و دستانم را باز کردم که یک ماشین بی شخصیت از کنارم گذاشت و هر چه در توان داشت برای تخریب هوای من گذاشت، سرفه ام گرفت: مگر میشود وقتی آدم حالش خوب است، حالش خوب بماند؟..همیشه ماشینی پیدا میشود که روی حال خوبت دود بپاشد.
پوفی کردم و از لبه های جدول سبز و زرد رنگ خیابانمان جلو و جلوتر رفتم، با خودم فکر کردم که الان دوست دارم کجای خیابانمان باشم؟
در سوپرمارکت در حال خرید بستیِ قیفی، در خیاطی و در حال سفارش یک لباس پرنسسیِ صورتی رنگ، در خانه دوستم در حال دیدن فیلم و خوردن پفیلا، در نجاریِ پدرم و در حال دیدن پرنده چوبی قشنگی که دارد برایم درست میکند، در فروشگاه نوشت افزار در حال خریدن مداد جادویی، در تعمیرکاری عمویم درحالی که بالاخره به قولش عمل کرده و دارد پنچری گرفتن یادم میدهد، در حال تاب خوردن از تاب پارک انتهای خیابان، چقدر زیادند!
همیشه وقتی نمیتوانم انتخاب کنم، ترجیح میدهم... بروم و تکالیفم را بنویسم.

پی نوشت: خیابان خودمان نیست ولی میتواند شبیه به خیابانمان باشد در رویای دخترک داستان.

پی پی نوشت: متشکرم از شروع کنندۀ چالش، همچنین جا دارد از آرتمیس هم سپاسگزار باشم، انقدر که سوال پرسیدم ازش، مرسی از هر دویشان :)

  • Fatemeh Karimi

چالش

نظرات (۶)

عه شماهم شرکت کردین!

چه قدر عالی! من فقط تونستم دو روزش رو بنویسم متاسفانه =/

هیچ وقت نمی تونم به تعهدم در این چالش های سی روزه پایبند باشم ="/

ولی به جاش برای شما رو می خونمیم و کیف می کنیم^^

 

پاسخ:
بلی، مرسی آیسان جان، سخته آخه، امیدوارم بتونم هم بنویسم و هم خوب بنویسم...
ممنونم ازت🥰

نمی‌دونم چرا با این متنت دلم بارون خواست.کاش بهار جبران پاییز کنه و بارون بیاد.

پاسخ:
قبول دارم، هوا هر چقدر هم که خوب باشه بارانی قشنگتره :)
ان شاءالله که دعای قشنگ برآورده بشه :)
  • آرتـــ ـــمیس
  • خوشحالم شروعش کردییی*-*

    پاسخ:
    مرسی ازت جانم :))
    من هم خوشحالم و امیدوار برای اینکه از پسش بربیام :)

    ما شاء الله استعداد(:

    به ماهم یاد بدهD:

    راستی عیدت هم مبارک فاطمه ی عزیزمممم

    پاسخ:
    شما که خودت استادی بانو جان😊
    سال نو توام مبارک، امیدوارم سال خوش و خرمی داشته باشی سپیده ی خوبم💙

    سلام 

    عیدتون مبارک 🥳😍 

     

    جدا از اینکه متن خیلی به دلم نشست، به نظرم این چالش های سی روزه آدم رو مسئولیت پذیر تر میکنه :)

    پاسخ:
    سلام
    سپاس جانم، همچنین💛

    مرسی که دلنشین خوندی، درسته :)
  • نهالِ کوچک🌱
  • چه حس خوبی داشت❤🌿

    پاسخ:
    مرسی نهال جان🥰🌹
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی