آخرین چیزی که لمس کردید قصد دارد شخصیت اصلی را بکشد. توضیح بدهید که چرا.
لبخندم که اصابت کرد با چهرۀ ترسناکِ بذلهگویش احساس کردم تمام شد، من یخ زدم ولی دستِ آتنا رفت به سمتش، انگار برق نگاهش را تازه واکس زده بود که هیچوقت پاک نمیشد از ذهنم. اشهدم را خواندم. اشکهایم را پاک کردم و دوباره خیره شدم به آن چهره.
_خیلی ممنون آقا. من همین رو برمیدارم پس
+مبارک باشه
قیمت را نشنیدم، برایم مهم هم نبود همین که آدمیزاد از برای قتل من پول میداد به اندازه کافی آزار دهنده بود دیگر نمیخواهم با این فکر که سازنده قاتل من گران حساب کرده تا جیب خودش را پر کند، بیشتر اذیت شوم.
خدای من! چطور میشود یک لبخند انقدر سرخ و انقدر خونین باشد؟ چطور شد که من، یک قاب گوگولیِ ننه قمر انقدر زود به پایان راه رسیدم؟ من آب دماغم را بالا میکشیدم آنوقت موبایل دل در دل نداشت که همصحبت شود با قاب جدیدِ قاتل، قاتل جدید حقیقتاً بد ذات و بدجنس بود، درست مثل اسمش، جوکر.
- ۳ نظر
- ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۱۶