رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

روز یازدهم

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۱۸ ب.ظ

شما یک اژدها هستید. گنجینه‌تان را توصیف کنید.

 

تعجب کردن اولین کاریست که موجودی پس از برخورد با من انجام میدهد، حتی خودم وقتی نقشم چیده میشود روی آب. فقط هم بخاطر سر بزرگم که سه تای سر بقیه ی اژدهاهاست، از کنار درختان که گذر میکنم برگ ریزان میشود، و دنا حتی یک درصد هم احتمال نمیدهد بخاطر فرتوتیِ درخت باشد یا پاییز یا...
دنا: در فصل بهار هستیم سامی
_باشد، در هر حال
قدم را کمی خم میکنم و یک سیب از درخت میکنم، دنا طوری نگاهم میکند انگار آخرین سیب کره زمین در میان دندانهایم است، عصبی لبخند میزنم و سیب را در دندانهایش میگذارم. میگوید: باز هم میشود گولت زد، حتی صد ساله هم که بشی باز هم میتوانم گولت بزنم
_میتوانی از لفظ های بهتری هم استفاده کنی
می خندد و ابرو بالا می اندازد.
نوچ نوچی میگویم و بالهایم را باز میکنم، امروز هوا مناسب پرواز نیست اما پرواز برای من مثل دریاست برای ماهی و البته که پرواز همیشه راه مناسبی برای یافتن غذاست.
دنا دنبالم راه می افتد: کجا میروی؟
_اگر جایی پیشنهاد بدهی که خودت نباشی حتماً میروم آنجا
+ناراحت شدم
_عالی شد
+سامی، بخاطر یه سیب؟
_نه فقط یک سیب، بخاطر حرفی که زدی
+نشانه ی علاقه بود
_خواهشاً دیگر علاقه ات را به نشان نده
+زودرنج
سکوت میکنم، درختان انگار مرض بی ثمری گرفته اند، مثل بعضی از اژدهاها شده که آدم را اذیت میکنند.
_میدانی که میتوانم افکارت را بخوانم
+توقع داری افکارم را کنترل کنم
فکر کرد: مگر من چه گفتم؟ حالا نمیشود بی خیال بشوی و دوباره دوست شویم
با ذهنم گفتم: دوست شدن فقط به حرف نیست دنا، باید یاد بگیری زبونت رو برای رنجیدن دوستت نچرخونی
_یک لحظه
رفت و وقتی برگشت یک سیب بین دندان هایش بود، فکر کرد: برش دار، برای توئه، قول میدم دیگه حرفی نزنم که ناراحتت کنم
لبخند زدم، سیب را برداشتم و در این بین که گاز میزدم، در ذهنم گفتم: دنای شیرین مثل سیبی که بهم دادی
خندید.
به این فکر کردم که گنجینه ی من قدرت پروازم نیست یا توانایی آتش پرت کردن برای دشمنانم و یا اینکه تصمیم گرفتم گیاه خوار باشم تا هم حیوانات دیگر در امان باشند و هم رژیمی سالم داشته باشم، گنجینه من قدرت ذهن خوانی ام هم نیست، اما من بهترین گنجینه را دارم، من دوستی دارم که اگر از دستش ناراحت باشم، هر کاری میکند تا لبخند بنشاند روی لبهایم.
دنا با لبخند گفت: البته من گفتم وجترین بشیم بخاطر کلاسش، نزن به نام خودت، حتی اگر گنجینم هم باشی حق نداری پیشنهادات منو بزنی به نام خودت، گفته باشم.
خندیدم، براستی که گنجینه ها می توانند بامزه باشند.

 

بعد نوشت: سوال رو یادم رفت بذارم دفعه اول :"

  • Fatemeh Karimi

چالش

نظرات (۳)

فقط میتونم بگم فوق‌العاده بود (":

پاسخ:
ممنون از مهرت سپیده جان :))

مثل میشه عالی ((=

پاسخ:
لطف داری آیسان جان :)))
  • نهالِ کوچک🌱
  • چقدر جالب مینویسی! یه جور خاصی به قضیه نگاه میکنی

    بنظرم خوب از پس چالش داری برمیای♡

    پاسخ:
    سپاسگزارم عزیز جانم💛
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی