روز سیزدهم
به بدترین دردی که تابحال حس کردهاید فکر کنید. حال شخصیت اصلیتان دستش را با کاغذ بریده و شما سعی دارید دردی اغراقشده از زبان او بنویسید.
داشتم پوشه ام را نگاه میکردم تا تکلیف نوروزی ریاضی را پیدا کنم، با خودم فکر کردم: نام تکلیف نوروزی در اصل باید تکلیف شب سیزده بدر باشد.
لبخندم طعنه میزد به هر چه معادله و جزر و ریاضیات است.
حالا مگر برگه پیدا میشد، تمام برگه ها را ریختم روی میز، بالاخره چشمم خورد به جمال اعداد، برگه را با عصبانیت برداشتم و انگار که ریاضی میخواست انتقام طعنه ی لبخندم را بگیرد که گاز گرفت دستم را، حقیقتاً کشیده شدن کاغذ بر بند میان دو انگشت بدترین درد عالم است، سوزشی داشت که مطمئنم پسر نوح حس نکرد در دلش، آنهم وقتی کرگدن از کشتی پدرش برایش دست تکان میداد و او در سیل غرق میشد. دستم را تکان میدادم و ناله میکردم: لعنت بر انتقام ریاضیات. خدایا، چرا آدم رو زجر کش میکنی، خدا ازت نگذره ریاضی، امیدوارم ایکست (x) هیچوقت پیدا نشه، ایشالا که همیشه در فراق ایگرگت (y) خون گریه کنی.
برادرم که از حرکات و حرفهای من انگشت به دهان مانده بود، ژست جودی هابس در انیمیشن زوتوپیا را گرفت، سپس گفت: خون، خون، خون و مرگ.
چه باحال و دردناک 😬😁
حسش کردم
عمیقا امیدوارم ریاضی همه ی این بلاها سرش بیاد :/