روز دوازدهم
اولین خط از رمان موردعلاقهتان را انتخاب کنید. اسامی و افعال را جابهجا کرده و عوض کنید و خط جدید خودتان را آغاز کنید.
پاره یک: نامش مارکوس بود. وقتی با گله اش رسید به کلیسای متروک، هوا تاریک شده بود.
پاره دو: یکبار، شش ساله که بودم، یک تصویر باشکوه دیدم در کتابی که راجع به جنگل کهن بود، کتابی بنام «قصّه های واقعی از طبیعت»، آن تصویر از یک مار بوآ بود در حال بلعیدن یک حیوان.
پاره سه: یک انار شده بود. یک انار خشکیده که افتاده بود پشت یک مشت خرت و پرت گوشه ی انبار، اگر کسی برش میداشت و تکانش میداد، می توانست بشنود صدای برهم خوردن دانه های خشکش را.
پاره چهار: آنا مدیسون از مدرسه به خانه میرفت درحالی که ابتدای راه را با سوزان آمده بود و آنها باهم درمورد آدمهای ماشینی حرف زده بودند. سوزان عقیده داشت مغز انسان مثل یک کامپیوتر پیشرفته است اما آنا خیلی مطمئن نبود. آدم باید بیش از یک قطعه افزار باشد.
پاره پنج: اگر سنگی را بیندازی به رودخانه ای، چندان تأثیری ندارد، یکم سطح آب را می شکافد و یکم هم موج برمیدارد. صدایی می آید نامحسوس، شبیه به «تاپ»، اما همین صدا هم گم میشود در هیاهوی آب و موج هایش. همین و بس.
پی نوشت: از فرط هیجان یک رمان شد پنج رمان، بترتیب: کیمیاگر، شازده کوچولو، چهل سالگی، دنیای سوفی، ملت عشق، اما باید بگوییم که خودم متن اصلی را بیشتر دوست میدارم و اصلاً دنیای آنا یک چیز مهملی میشد...
قرارنبود ادامه اش بدین ؟