آفتاب آمد دلیل آفتاب
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشن گر است
لیک عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرح چو خر در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رومتاب
《مثنوی معنوی: دفتر اول》
وایییییی من عاشق این شعرمممم
کتاب مثنوی معنوی رو که گرفتم اولین شعری که ازش خوندم همین بود و چقدر فوق العاده است و چقدرررر بی نظیره
دید از زاریش کو زار دل است
تن خوش است و او گرفتار دل است
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
..
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
..
خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقیی کش اَمس نیست
شمس در خارج اگرچه هست فرد
می توان هم مثل او تصویر کرد
شمس جان کاو خارج آمد از اثیر
نَبْودش در ذهن و در خارج نظیر
در تصور ذات او را گنج کو
تا در آید در تصور مثل او
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
واجب آید چونکه آمد نام او
شرح کردن رمزی از انعام او
این نَفَس جان دامنم بر تافته ست
بوی پیراهان یوسف یافته ست...