بیست و یکمی
1) عشق او باز اندر آوردم به بند/کوشش بسیار، نامد سودمند
عشق، دریایی کرانه ناپدید/کی توان کردن شنا، ای هوشمند؟
عشق را خواهی که تا پایان بری/بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب/زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی/کز کشیدن، تنگ تر گردد کمند
"اربعه قزداری"_"کتاب زندگی نامه و گزیده اشعار چهل شاعر"
2) کلیبیان معتقد بودند که خوشبختی حقیقی در مواهب ظاهری همچون تجملات مادی، قدرت سیاسی، یا تندرستی نیست. خوشبختی حقیقی در این است که انسان خود را از این قید و بند این چیزهای اتفاقی و گذرا رها سازد. و از آنجا که خوشبختی در گرو این چیزها نیست، پس میتواند در دسترس همه باشد. خوشبختی وقتی بدست آمد، دیگر هیچوقت از دست نمیرود. "آلبرتوی فیلسوف"_"رمان دنیای سوفی"
3) بوی شمیسا را میتوانستم از دور دست میان شامه ام احساس کنم. "اهورا"_"رمان آیات مَس"
4) _خب، پس مدالت جور شد دیگه
_منظورت چیه؟
_سرجوخه بلیک با نشان دادن شجاعتی عجیب همرزمش را از مرگ حتمی نجات داد و... و... و...
_تایید میکنی؟
_آره
_خب، خیلی خوب میشه. تو که مال خودت رو گم کردی
_گم نکردم
_پس چه بلایی سرش اومده؟
_با یه سروان فرانسوی عوض بدلش کردیم
_به ازای چی؟
_یه بطری مشروب
_چرا همچین کاری کردی؟!
_تشنم بود
_چه حیف، باید با خودت میبردیش خونه، باید به خانوادت نشون میدادیش، آدمایی بخاطرش مردن، اگه من مدال بگیرم، میارمش خونه، چرا نبردیش خونه؟
_ببین، اون فقط یه تیکه حلبیِ، باعث نمیشه خاص باشی یا با بقیه فرق داشته باشی
_چرا میشه، و فقط یه تیکه حلبی هم نیست، یه روبان هم روشه
_:)...از خونه رفتن متنفرم، خب، ازش متنفرم، وقتی میدونم قرار نیست بمونم، وقتی میدونم دوباره باید برگردم و ممکنه دیگه هیچوقت خانوادم رو نبینم..."ولییام_تام"_"فیلم 1917"
4) افسردگی عاشق، انزوای مطلق است. "لو"_"رمان پس از تو"
5) لوک، تو بالاخره یاد می گیری خیلی از واقعیتهایی که باهاشون سروکار داری، به این بستگی داره که از چه زاویه ای بهشون نگاه کنی. "بن"_"فیلم Star war"
با شماره پنج خیلی خیلی موافقم، تازگیها دارم به معجزه زاویه دید به مسائل مختلف، ایمان میارم :)