پراکندهنوشت (۸)
پیشنوشت: ادامۀ مطلب
۱~ چندوقت قبل که عید بود یه شعر خوندم که یک دل نه صد دل دوستدارش شدم و چندوقت بعدش که فال میگرفتم همین شعر برام اومد و چه تفسیری، چرا انقدر باخبره حافظِ جان؟ [در این باب احوال شما را سنجاق میکنم به پادکست جعبه، قسمتی در مورد فال حافظ بنام یا خواجهی شیراز، بس سرگرمیِ شنیدنیست]
۲~ و چه کسی بهتر از فاطمه میتواند بخودش اطمینان بدهد که ۲۰۲۴ و برای جشنواره آنجاست :))
۳~ بازیای بنام The Higher Lower Game هست که در آن درمورد جستجوی گوگل نظر میدهیم، اینکه این موضوع از موضوع قبلی بیشتر جستجو شده یا کمتر. جالب است. این بازی را هم مثل Akinator داداش کوچیکه معرفی کرد. کسی که گیم را حتی و حتی به پیتزا هم نمیفروشد.
۴~ بچهها دارند در کوچه بازی میکنند حتی باوجود اینکه سی دقیقه مانده به نه شب. چندبار خوشحال و شاد و خندانم را خواندند و من دیدم که در تعجبم، چرا که فکر میکردم بجای این شعرها، باهم گروهی مثل انتقامجویان تشکیل میدهند یا اینکه فوتبال بازی میکنند یا درمورد جدیدترین بازیهای اندروید، پیسی و پیاس حرف میزنند، گمانم اشتباه درآمد، همین و هرچه که فرامتن است.
۵~ خطر اسپویل سریال عشق سیاه: نفرین آمون بر تو کارگردان/نویسنده/تهیهکنندهای که نتوانستی عشق این دو را به هم ببینی، حتماً باید آخرش را سیاه میکردی، ابر تخیلم بر باد رفت در مورد اینکه سریالهای ترکی فقط پایان خوش دارند، درواقع خودم تنهایی به این نتیجهی جاهلانه رسیدیم، با خودم گفتم، به فحشاش نمیارزد، اینهمه سریال طولانی بسازند و آخرش با خوشبختی شخصیتهای اصلی به پایان نرسد، فقط من میتوانست به من بگوید: گاهی مرگ بهترین راه برای عشقِ. نفرین آمون بر من نیز هم. از بین رفتن خطر: هر فیلم، سریال، بازیای که میبینم و انجام میدهم، اگر ارزشمند باشد، باید مدتی از آن بگذرد تا دوباره آنرا ببینم برعکس آهنگ که تا ساعتها چسبش میشوم، و مدتها، و روزها گاهی. خطر مجدد اسپویل D: برای عشق سیاه هم چون با تصور به هم رسیدنشان نگاه کردم، آسودهخاطر بودم و الان عذاب وجدان دارم که دقیق و همراه با دلشوره ندیدم، بنابراین دوباره میبینم، آخرش را که فراموش نمیکنم اما برای فراموش کردن جزئیات و کلیات بیاهمیت باید دستکم هفتهشت ماه صبر کنم. از این به بعد هم هر سریال ترکیای که ببینم فراموش نمیکنم میشود آخرش خوش نباشد. و همراه دلشوره میبینم تا عذاب وجدان نگیرم!
۶~ ساعت سه صبح، درحالیکه خستهام و قهوهنخورده و درحال انجام وظیفه، هیچ چیزی نمیتوانست حالم را جا بیاورد و لبخند عمیقی به دلم ببخشد بجز یک ویدیو آموزشی به لهجهی شیرین شیرازی =)
۷~ من عمیقاً هیچ لحظهای را به این لحظه و این دوستان ترجیح نمیدهم :) به دوستم گفتم: حتی نود سالگی هم برای دیدن Friends دیر نیست.
۸~ حس خوب اینکه معلم بهداشت دبیرستانت برات واکسن بزنه :)
1. عجیب متوجه همه چیز هست!
2. 🤩
3. داداشتونو قرض بدید ببرمش پیش طاها =)
4. ااااا یادش بخیر :)))
5. ندیدممم
6. رخدادن هرچه بیشتر این لحاظات رو آرزو میکنم براتون =)
7. :))
8. ای جان بسلامتی 😍