من به این چالش دعوت شدم
۸. ماجرای اولین عشق شما؟
از همون موقع که این شماره رو دیدم مدام دارم فکر میکنم و فکر میکنم و مطمئنم تا زمانی که نوشتن این متن رو عقب بندازم همچنان این فکرها رهام نمیکنه. هر روز هم رو میدیدیم، کنارهم بودیم، در یک شهر نفس میکشیدیم و دقایقی در یک نقطه. بارها و بارها به عقب برگشتم و برای خودم گفتم آره، به این دلیل و این دلیل و این دلیل تو از اول هم عاشقش بودی، اصلاً وقتی فهمیدی میتونی توی محیطی باشی که ترجیح میدادی باشی درحالی که هنوز آدی از نزدیک نمیشناختی، یه حس بهت دست داد که انگار پرواز اشتیاق بود، و این احساس شور نمیتونست بخاطر یه ترجیح باشه یا دلایلی که الان کاملاً بیاهمیته و اون موقع زیاد اهمیت نداشت، با اینکه آد رو فقط به اسم میشناختی و شاید یکبار در محیط یه رقابت دیده بودیش و شاید یکبار هم در جایی دیگر (تازه این رو با کلی فکر بهش رسیدم و در موردش مطمئن نیستم حتی) اما وقتی به اون محیط وارد شدی برای بار اول، یه حس وصفناپذیری داشتی که فقط چندبار بعدش تجربه شد، که همهی اون چندبار بعدش هم مربوط بود به آد. این شروع دلایلی بود که برای خودم میاوردم، بعدش از سال اول حقیقت چیدم روی برگه و افکارم و اینجا حتی، بعد هم از سالهای بعد ولی هیچوقت نمیتونم بگم من از این تاریخ و بخاطر اینکه اینکارو کرد، عاشقش شدم، یعنی میتونم به یه جمعبندی برسم و در نتیجه کلی دلیل بیارم برای خودم، بینهایت، ولی نمیدونم دقیقاً از کجا به بعد به خودم اعتراف کردم، شاید تا مدتها بعد از اولین اعتراف به خودم میدونستم که آره عاشق شدم ولی نمیپذیرفتم، چون آد شاهزاده سوار بر اسب سفید نیست که از بچگی تصور میکردم و چون باور نداشتم عشق اینطور هم میتونه باشه، تاحدی منظورم از اینطور بیتوقع بودنِ، و چون و چون...
میتونم توی کلی خاطرهی زیبا از آد بگم و در موردش اما نمیخوام اینکارو بکنم، نه بخاطر غرور و نه بخاطر لو رفتن و نه بخاطر اینکه شاید یه روزی اینا رو بخونه و نه بخاطر دوست و آشنا که اینجا رو میخونن، بخاطر خودمه چون من از اول ترجیح دادم این باشم، یه عاشق ساکت، یه عاشق که نمیخواد از آرام دلش بپرسه خوبی؟ چون مطمئنه که اونی نیست که ازش چه بخواد چه نخواد، جواب صادق بشنوه، یه عاشق که اگرم خودش رو لو میده از بیحواسیشِ، یه عاشق که در لفافه همهچیز رو میگه نه چون جرئت نداره چون میدونه که راه به جایی نداره. یه عاشق که دوست داره عنوان پرسش رو تغییر بده: ماجرای اولین و آخرین عشق شما؟
نه بخاطر آد و نه بخاطر باورش، بخاطر عشقی که در مغزشِ و هرچی تلاش کنه نمیتونه بگه منظورش از عشق اینه.
ممنونم از زری جان که دعوتم کرد :)
چالش از اینجا
مرسی که شرکت کردین :)
گاهی وقتا ادم نیاز داره یکی و تو دلش نگه داره...حتی اگه نباشه ، حتی اگه یه طرفه باشه...