سخنهای دختر زیبا
گفتگو با خاطرات قشنگ و دلتنگیها شروع شد و به حرف دل دختر زیبا رسید:
دلارام آدما خیلی توی خودشونن، شادتریناشون، پرحرفاشون، شوخیاشون دیگه خنده نمیاره به لبمون، مصنوعی شده...ما رفتیم دیشب جات خالی بیرون، اومدیم انقدر زیاد دلم گرفته بود با اینکه خندیدیم و خوش گذشت...میدونی انگار کرونا علاوه بر اینکه آدما رو عوض کرد، حسرتاشون، خشمهاشون، نمیدونم چی بگم، اونا رو رو کرد یا بخاطر قرنطینه بود یا توی دلشون بود، من همش مصنوعی میخندم که خندم بگیره، مامانم میگه خب نخند اینجوری...
صحبتها رسید به انتخاب رشته و آیندهش، گفتم تو دکتر پوست و مو رو ترجیح میدی یا یه نقاشی مثل شب پرستاره؟ اولی رو انتخاب کرد و گفت: میدونی دلارام این حس برام حس غریبیه، من همیشه کمک به مردم رو دوست داشتم و حس میکردم نقاشی کشیدن کمک بزرگیه به مردم بیشتر از روانشناسی و مددکار بودن، چون عمیقتره اما انگار که یه وقتا مغزمون دروغ میگه به قلبمون...
بعد یکم حرفها شخصی شد و یکجا گفت: اون جذابیت هنر خیلی خوبه
بهش گفتم: جذابیت هنر که همرو میگیره، تو به خودت نگاه کن فقط، به اون چیزی که ته دلت واقعاً میخوای
و گفت: کمک به مردم ولی نمیدونم از چه راهی
و بخودم نگاه کردم و به آدمهای دیگه، یاد ندارم هیچکس توی زندگیم بود باشه که فقط با هدف کمک به مردم آیندهاش رو انتخاب کرده باشه، اینجاست که آدمهای فرشته مشخص میشن...
جاذااب :")))))))))
از دلارامش فهمیدم : دی