رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

روز بیست و هشتم

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۳۰ ب.ظ

شخصیتتان جعبۀ کوچکی را برمی‌دارد. محتوای آن و اهمیتشان را شرح دهید.

خنده میکرد و آدمی به پایش جان میریخت‌! هر چه کوچکتر جان ریزندگانِ بیشتر! نگاه کرد به من، دلم خواست حبیب بازی دربیاورم: اینهمه آدم، چرا فقط به من نگاه میکنید؟ چقدر جدی و در تکاپو نگاهم میکرد، انگار میخواست حل کند من را، درست مثل یک مسئله ریاضی، آخی، شد ریاضی‌دان کوچک من! برش داشتم،‌صدای همه درآمد، بردمش بالا، دور از دستها و گفتم: ریاضی‌دانِ کوچکِ منه. هیچکس سمتش هم نمیاد
مادرش گفت: لوس نشو دختر، پسرم به خودم رفته نقاش میشه، نقاشی به بهِ، مگه نه مامانی؟
نوچ نوچ کرد پدرش: فقط خواننده، من خودم آهنگ میسازم براش، پسرمم میخونه، قربونش بره باباییش
مادرش اخم کرد: نه که تو خیلی داری نون درمیاری میخوای زندگی رو از بچمون هم بگیری؟
تا آنها دعوا میکردند رفتم در اتاق. پادشاه عمه را گذاشتم روی تخت. خندید. عمرم رفت باز.
_تو قراره مثل عمت نویسنده بشی مگه نه فدات بشم؟
دستهایش را بالا برد، بطرف یک جعبه، آن بالای کمد، چشمم برق زد، پرسیدم: بریم فضولی؟
خنده‌اش را علامت رضا گرفتم، جعبۀ آبی رنگ را برداشتم، درش را باز کردم، یک کتاب دیدم، یک کتاب که نامش افسوسم را برد به آسمانها، مست عشق... چقدر بد!
نگاه دوختم به پادشاه، گفتم: نویسنده شدن هم آخر و عاقبت نداره عمه، تو همون نقاش یا خواننده بشی بهتره
خواستم در جعبه را ببندم که نام نویسنده خورد به چشمم: لادن عارف
تعجب مثل هوا بلعیده شد به تنم. بازش کردم، نه! واقعاً کتاب خودم بود، اینها شخصیتهای من بودند و جملات من.
یکدفعه چند نفر ریخند داخل، و بلند خواندند: تَ...وَل...لو..‌‌.دِت...مُ...با...رک...تَ
نگاهشان خشک شد به کتابِ در دستم و ادامۀ شعرشان ماند در گلوهایشان. لبخند زدم: مرسی ازتون، خیلی دوسِتون دارم.
پدر پادشاه گفت: چجوری پیداش کردی تو؟ غافلگیری بود...
_پادشاه عمه نشونم داد، و گفته باشم پادشاه من نویسنده‌ست، یک کلام، ختم کلام.

پی نوشت: یک آرزومندِ پادشاه کوچولو *شکلک لبخند گریان*

پی پی نوشت: سوالی پیش می‌آید؟ آیا مست عشق واقعی‌ست و آن حالت اولیۀ لادن برای من پیش آمد وقتی فهمیدم اسم رمانی که نوشته بودم شده اسم یک فیلم؟ آری، پیش آمد. ولی عیبی ندارد چون داستان برای نوجوانی‌ام بود و خام. اما جالب این است که اتفاقاً این اسم از روی یکی از شعرهای مولانا بذهنم رسید همانطور که احتمالاً بذهن یکی از عوامل مست عشق رسیده باشد، میدانم که وقتی حرفها در مورد ساخت این فیلم به گوشها رسید من دوسالی بود که مست عشق را تمام کرده بودم :) اینک توجه شما را جلب میکنم به این مصرع از مولانایِ جان: "در عشق باش که مست عشقست هر چه هست"

  • Fatemeh Karimi

چالش

نظرات (۱)

هرچی فحشه بعدش مال خودته 😂😂😂😂

پاسخ:
اگر که من عمشم حتماً خیلی خوب و با ادبه😎😅 از هیچ تلاشی دریغ نمیکنم خلاصه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی