روز هفدهم
یک شعبدهبازی با ورق اشتباه پیش رفته است. چه پیامدهایی دارد؟
مویِ باریکِ تصمیم، آیا بمانم؟ آیا بروم؟ آیا اصلاً هستم که بخواهم بروم؟ سخت است، اینکه به یک جایی برسی که با خودت فکر کنی حالا اگر بروم خاطرۀ خوش میماند یا خاطرۀ ناخوش؟ حالا اگر بروم با چه اسمی با چه عنوانی با چه کلمه ای به یاد آورده خواهم شد؟ برای من، و برای وضع کنونیام احتمالاً تا سالیان سال وقتی به جایی دعوت شوم، میگویند: همون شعبدهباز خنگه که کنفتی بارآورد؟ _آره خودشه و بعد همه میخندند. نه اینکه این ناراحتکننده باشد، نه. اینکه یک شعبدهباز ببازد به یک اجرای خراب، ناراحتکننده است. میدانید قصه چیست؟ اینکه موقع به یادآوردن آنهمه اجرای تر و تمیز از بنده حافظهیشان میشود حافظۀ ماهی. چرا انسانها خوبیها را یادشان نمیماند اما بدیها برایشان میشود زنگ اتمام زنگ تفریح؟ و آن آدمِ بنده خدا که مثل هر کس دیگری حق اشتباه دارد میشود ناقوس بدترکیب و نحس.
اما الان، اینجایی که من هستم و در این مهمانی، همه چیز برگشته به حالت سابق خودش، من هنوز هستم و خجالت زده گوشهای چمباتمه زده ام و دیگران به معاشرت خود میرسند و گاهی نگاهی پرتمسخر میاندازند به من. بغیر آن دیوار هستم دیگر. پس آیا هستم که نیاز باشد بروم؟ تردید بین نادیده گرفته شدن و نادیده بودن. آیا چون من یک شعبدهبازِ شکست خورده هستم بین آنها وجود دارم یا آدمهای اینجا فقط بینا هستند برای دیدن انسانهای موفق؟ آیا اصلاً من خودم برای خودم وجود دارم؟ یعنی انسان تا کی میتواند خودش را نبیند. خب من همیشه با منم. آیا اینکه یک اشتباه به اشتباهات کارنامۀ زندگی من افزوده شده دلیل خوبی است برای ندیدن خودم. درست است که هرکسی تا نرود جلوی آینه صورتش را نمیبیند اما هرکس همیشه با خودش است. یعنی نمیتواند زنگ بزند به دوستش و بگوید: بیا امروز بدون من برویم بیرون! چون من هیچ از خودم خوشم نمیآید و اصلاً نمیخواهم باشم در جمع دو نفرهیمان. نگاهم میرود بسمت ساعت، هنوز مانده تا مهمانی تمام شود، آیا میتوانم کاری بکنم که ذهنهایشان برگرد بسمت یک شعبدهباز کار بلد؟ نگاهم میرود سمت ورقها و دیگر وسایلم. تردید نمیکنم، من باید خودم را نشان بدهم اول از همه به خودم.
حال یک آدم شکست خورده رو خیلی خوب توصیف کردین کاملا باهاش همذاتپنداری کردم 🌹