پراکنده نوشت (۲)
پیشنوشت: روزانه نویسی های خیلی پراکنده که تصمیم برای خواندن یا نخواندنشان را می سپارم به خودتان.
۱~اتفاقی افتاد که منجر شد به پاک شدن حدود صد یادداشت از موبایلم، دل نوشته ها، داستانها، شعرها، مطالبی که قرار بود بعداً منتشر شوند، مطالبی که منتشر نشدند چون فکر میکردم پژمردگی در آنها موج میزند و... کمی ناراحت هستم ولی مسئله ای نیست که بخواهم بخاطرش زار بزنم پس جای شکرش باقیست :)
۲~بعضی کارها بار اولشان کافی نیست، یعنی داد میزنند که منتظر تکرارند، داد میزنند که منتظر تواند که بخواهی دوباره شروعشان کنی، و به نقطه ی پایان برسانی شان، برای همین میخواهم برای بار دوم شروع کنم به خواندن یکسری نوشته های خاص از مرجعی خاص و باز هم رشد تفکر را ببینم و خب دوباره رنج بخرم برای خودم ولی دوست دارم اینطور بگوییم که عاقبت آن رنج شما، گنج شما باد.
۳~در ذهنم آمد، این مصرع: "مگذر از من، ای که در راه تو از هستی گذشتم" و با خودم گفتم شاید بتوانی صادقانه ادعا کنی! که: "پاکبازی همچو من در زندگی هرگز نبینی" ولی گذشتن از هستی در راه عشق دقیقاً چه میتواند باشد؟ قسمتهای ناخوشایند ماجرا را نمیگویم، حال بد جسمم، حال بد روحم، همه به کنار. گذشتن از هستی در راه عشق باید چیز دیگری باشد، چیزی دلپذیر تر از اینکه اصلاً خودتو بنداز جلوی کامیون تا بهش ثابت بشه، چیزی که اثباتش دیدنی نیست، چقدر هنوز ضعیفم در برابر عشق، همه در برابرش پری کاهند که در وزش باد به هر کجا که او بخواهد، میروند و میروند، ولی من، از دریچه ی خودم که نگاه میکنم میبینم در برابر عشق بسیار خوارتر از آن چیزی هستم که دیگران تصور میکنند، در برابر عشق بسیار شکننده ترم از محبت یا احترام یا هر حس دلپذیر دیگری.
اینها را نمیگویم که تصور شود: آخی، بیچاره ی بدبخت، من خوشبخت ترین بیچاره ی دنیایم حتی اگر بیچاره باشم.
اگر میدانستید... اصلاً جمله ی موجود در اطلاعات صفحه ی قفل موبایلم همین است: خوشبخت آنکه بداند :)
به عشق مربوط است، کم عاشقانه نخوانده ام که تردید کنم همگانی و برای تمام عاشقان نیست، به یافتن این جواب محتاجم که گذر از هستی در راه عشق که ارزش دنیا دنیا را دارد، چه میتواند باشد؟ در صورت یافتن پاسخ، لحظه ای تردید نمیکنم.
۴~به کسانی که دلداه ی شعر هستند پیشنهاد میکنم استیکر بسازند، نزدیک به ۱۸۰ شعر نوشته را تبدیل به استیکر کردم و در کانالم از آنها رونمایی کردم، حالا انگار عنصر جدید کشف کردم، رونمایی=)
۵~ناله کردن را ممنوع کردم، دست خود آدم نیست گاهی، از روی صندلی بلند میشود و ناخودآگاه اصواتی شبه ناله درمیاورد، کمی که جلوتر میرود احساس میکند کمرش ترک برداشته، یک آهی هم آنجا میکشید و دوباره که برمیگردد هنگام نشستن بر روی صندلی باز هم صوتی ناله مانند دیگر و با خودم میگفتم حالا چند بار از روی تنبلی یا حال بدی ناله کردن در طول هفته مشکلی ندارد اما بعد فهمیدم اتفاقاً خیلی هم آهنربای انرژی های منفیست، بعضیها عادت دارد یکدفعه با لحن سوزناک میگویند: ای خدا و بعد ساکت میشوند، فکر میکنند حالا عیبی ندارد کمی هم اینطوری خودشان را خالی کنند اما بنظرم درست نیست حتی با وجود اینکه در مورد زمینه روانشناسی ناله کردن جستجو کردم و مطالب اینطور بود که ناله کردن مدام تأثیر خیلی منفی بر سلامت جسمانی و عاطفی دارد و گاهی بودن آن اشکالی ندارد ولی بنظرم حتی اگر ناله میکنیم بهتر است در را ببندیم، درزها را بپوشانیم و بعد هر چه خواستیم برای خودمان ناله کنیم، اینگونه دیگر آن انرژی منفی عزیزانمان را درگیر نمیکند.
۶~بیهوده کاری را حذف کنم دواسبه از زندگی هم جلو میزنم، همه ی کسانی که در فضای مجازی اند، سر میزنند ولی من واقعاً گاهی بیهوده سر میزنم، جالب است ترتیب: اینستاگرام، وبلاگ، واتساپ، تلگرام و بعد دوباره اینستاگرام، خودم که میدانم دردم از چیست ولی در هر حال این را هم میدانم که بیهوده است هنوز بیست دقیقه خارج نشده دوباره وارد شدن.
۷~همرفیق را می بینم، بعضی حرفها را زیبا می بینم و بعضی قسمتها را بیشتر دوست دارم، قسمت رضای صادقی و زنده یاد علی انصاریان فوق العاده بود، آقای صادقی در یک بخش گفتند: من یک تعریفی از دخترای سرزمینم دارم، این طفلیها در عین قدرتمندی همیشه درگیر چند جمله اند، مثلاً آرایش کنن میگن چه خبره؟ آرایش نکنن میگن ببین خودتو، هیچکس سراغت نمیاد. با تلفن حرف بزنه میگن با کی داری حرف میزنی؟ با تلفن حرف نزنه میگن خاک تو سرت، یه دوستم نداری. بره بیرون میگن هان؟کجا؟ نره بیرون میگن نشسته چله نشینی. ولی با همه ی این تفاسیر دختر توی سرزمین من عین شیر میجنگه و دمش گرم. دوست داشتم بنویسمش، چون این مسئله ای عمومیست و با خودم گفتم خوب است اگر در فضایی عمومی بگوییمش.
۸~شاید موثرترین قدم در دانشجو شدنم کمک به تحقیقات دیگر دانشجوهاست، انقدر که من در این مدت پرسشنامه های تحقیقاتی پر کردم که حس میکنم واقعاً علاقه دارم شغلم پر کردن برگه های از سوالات باشد، از من میشنوید هر کجا دیدید، شرکت کنید، چه بهتر از اینکه خودتان را بیشتر معرفی کند به خودتان.
۹~چند روز قبل بیرون بودم، جایی نزدیک به تو، به این فکر میکردم که: آد عزیزم، لطفاً و لطفاً، اگر هر کجا، در هر موقعیتی و در هر زمانی، مرا دیدی، بیا و بهم بگو که من هم تو را ببینم، دیگر اینکه باران می آمد و این را درست کردم، ابتدای آهنگ منو بارون را گذاشتم از رضا صادقی و بابک جهانبخش. فیلم را که دیدم، با خودم گفتم: کاش به جای باران، تو نازل میشدی بر شیشه ی حقیقت. این را نوشتم حتی با وجود اینکه میدانم احتمال اینکه اینجا را بخوانی متوسط خیلی روبه پایین است ولی دیگر دیگر.
پینوشت: دلارام سرم غر میزند که: آخر اینهمه بی ربط به هم:!
1. با توصیفی که از حال خودتون کردید فکر کنم من بیشتر ناراحت شدم 😅
2. موفق باشید :)
3. فعلا تنها تعریفی که از عشق دارم "پاکترین و مقدس ترین حسـ" ـه.
4. چه خوب 😍
5. صندلی رو خیلی تجربه کردم 😁🤦🏻♀️
6. واقعا درک میکنم، وارد شدن بهش راحته، خارج شدن اما..
7. عالییییییییییییییییی عالییییییییییییییییی 👌🏽👌🏽
8. 👍🏽
9. :)