رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

گل سفید

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۴۷ ب.ظ

 

باد گلبرگهای سفید شکوفه‌های بهاری را پراکنده میکرد به هرجا. سریع سوار ماشین شدم چرا که فقط بحث گلبرگها نبود گرد و خاک هم وارد میدان شده بود و هدف گرفته بود چشمهای عابرانی مثل من را که روز تعطیلِ برادرشان او را مجبور کردند به گشت و گذار، البته که باد کاملاً حق داشت چرا که امروز بعد از مدتی مدید تنها روز تعطیلیِ بهترین برادر دنیا محسوب میشد که من آن را هم گرفتم ازش. همزمان با حرکت ماشین آلبوم دلکَش بنده هم پخش میشد و حلواحلوا در دل من میخندید(در مورد دلکَشم حرفها دارم، در فرصتش میگویم). وقتی رسیدیم به مقصد دیدم همچین آش دهن پری هم نیست ولی از جهت آثار باستانی می‌‌چسبید. قلعه‌ای بنام باروی ری دارای قدمتی ۶۰۰۰ ساله و مربوط به دورۀ مادها احتمالاً. بعد از این همه سال و زلزله و دیگر موارد هنوز سه کیلومتر از آن باقی مانده که بخشی از آن نزدیک به چشمه‌علی‌ست. آب هم که همیشه صدای حیات است. یک نقش برجسته هم دارد، مربوط به دوران فتحعلی شاه قاجار. وقتی داشتیم مسیرمان را بسمت ماشین برمی‌گشتیم برادرم گفت: باید یه کاری کنم اینو بشوره ببره. خندیدم. دیدن آثار باستانی موردعلاقه‌اش نیست اما اگر ده روز پشت سر هم برود جنگل هیچ خسته نمیشه. در راه برگشت دختری که اسفند می‌چرخاند رسید بالا سر ماشین ما، اما هیچکدام پول نقد نداشتیم و افسوس خوردیم از این بابت. چراغ که سبز شد برادرم دوباره معذرت خواست و حرکت کرد. با اولین بوق ماشین پشت سری یاد فیلم دموکراسی تو روز روشن افتادم، شخصیت اصلی برای یکی از همین کودکان کار توصیه کرده بود تحصیل را و او یک جراح موفق شده بود از برای همان حرفها. هر چند می‌توانستم تلاشم را بکنم اما مطمئناً چیزی نبود که دختر نوجوان خودش نداند. شاید تمام درگیری ذهنی او این بود که چرا خدا برایش چنین خواسته و برای من نخواسته. یعنی من که در فکر دیگران نیستم اما وقتی خودم را جای او میگذارم همین بذهنم میرسد. نمیدانم دلیلش چه میتواند باشد اما هر چه باشد خدا خودش خوب دارد نگاه میکند به همه و به همه. به آرزوهایم که نگاه میکنم می‌بینم برای دیگری ممکن است ناچیز باشد و دیگری هم حتماً آرزوهایی دارد که برای یک دیگریِ دیگر ناچیز باشد.

بگذریم، چرا همه ماسک نمیزند؟ آرزو به دل ماندم یکبار بروم بیرون ببینم تمام افراد ماسک زده‌اند. یک تابلو دیدم و تصویری از یک مدافع سلامت بر روی آن و کاغذِ در دستش که حاوی یک جمله بود: "کرونا هنوز تمام نشده..." حرف من هیچ خواهشاً برای مدافعان سلامتمان ماسک بزنیم و نگذاریم اطرافیانمان بدون ماسک بروند بیرون، حتی تا دم در و برای مطمئن شدن از اینکه آیا زنگ در هنوز کار میکند یا نه؟! همه‌جای مسیر گل سفید به چشمم می‌آمد و هربار هم میگفتم: عه، رنگ نرگس! جمعه است راستی، هنوز هم نمی‌خواهی بیای؟ کم کاری از ماست درست اما تو هم دوباره و دوباره با خدایت حرف بزن آقای من، بگو اینها راه نجات میخواهندها. هنوز پیاده نشده بودیم که استوری صفحۀ دکتر شفیعی کدکنی را دیدم، همین جمله با صدای استاد خوبم بذهنم آمد و تقلای تند دستم برای نوشتنش بر روی صفحۀ آخر کتاب فارسی هم. جمله این بود: "آخرین برگ سفرنامۀ باران این است که زمین چرکین است." محمدرضا شفیعی کدکنی.

  • Fatemeh Karimi

خاطره

نظرات (۱)

عزیزم.چه برادر خوبی.

منم خیلی وقتا به همین چیزی که راجع به کودکان کار گفتی فکر میکنم.

و اینکه آره خب خیلی دردناکه.

درآخر اینکه با این رفتارهایی که من می‌بینم کرونا حالاحالا ها مهمون‌مونه.

پاسخ:
:) بلی 😅😊
اوهوم، کاش میشد کاری ازمون بربیاد :*(
هی... دنیای بدون کرونا چقدر دور بنظر میرسه، انگار هیچوقت نبوده :( ولی ان شاءالله که تموم بشه خیلی زودِ زود 🤲🏻
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی