رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

دو روز پیش رفته بودم دکتر، از این ناخوشی های معمول، یک خانم پیر را دیدم به همراه شوهرش، مرد پیر جلوتر از همسرش رفت و نشست ردیف جلوی صندلی ها، خانمش اما از پله ها خسته شده بود و تا ردیف جلویی نرفت، همان ردیف دوم نشست، با خودم گفتم: می نشیند صندلیِ پشت همسرش و همین هم شد، لبخند زدم و گفتم: حالا اگر مرده بود عمراً اگه...
حرفم هنوز تمام نشده بود که مرد پیر را دیدم که نگاهی به زنش انداخت و بلند شدو درست کنارش نشست، بدون توجه به علامت ضبدر رعایت فاصله ی اجتماعی روی صندلی حتی.
و خب شرمنده ی خودم شدم و دانستم اینکه بعضی وقتها اینطور نتیجه گیری کنی، چقدر بد است و دیگر اینکه عشق است ها، مرد و زن ندارد که.
اینکه مرد مسن هنگام بالا رفتن از پله ها هر از گاهی بر می گشت تا مطمئن شود همسرش چقدر خسته شده را ندیده بودم اما اینکه خانم مسن به همسرش گفت: الان پایت درد دارد؟ تا مغز استخوانم رفت. اما گاهی دیده نشده ها، شنیده نشده ها و خوانده نشده ها، عمیق تر است از تمام گفته ها و شنیده ها و خوانده ها...

  • Fatemeh Karimi

چقدر خوب شد که دیدمت...ریحانه بهانه بود. یک هفته دل دل می کردم که چطور حالت را بپرسم...
بعد از آن عزا و عقد مصلحتی، گمانم باید مدتی تنهایت می گذاشتم. اما هر لحظه، دلم با تو بود. هر لحظه تجسمت میکردم. مثل آن سه سالی که تو در بوسنی بودی و نمی توانستی از وسط خون و آتش برگردی و مرا ببینی. مثل آن چهار ماه که به تهران برگشته بودی و مادرت ، آهسته جلویت میمرد و نمی توانستی با من حرفی از امیدواری بزنی... پس درسکوت دنبالم میکردی... حالا من بودم که باید در سکوت دنبالت میکردم، و ریحانه بهانه ی خوبی بود که به تو زنگ بزنم... چقدر مهربان و ساده روی نیمکت پارک نشسته بودیم...مثل دو بچه دبستانی.....بی خبر از آینده....

  • Fatemeh Karimi

ریحانه در دفتر مجله معذب بود. گفتم راحت باش. زیر چشمانش گود افتاده بود. برایش چای ریختم. بغضش ترکید. قطرات اشکش در استکان می ریخت. چای با اشک ریحانه!
گفت: علی با شما تماسی نداشته؟
گفتم: نه. نمی خواستم تو دوران سوگواری مزاحم بشم.
گفت: یه کاری بکنین خانم چیستا. زده به سرش! همه ش با من بد اخلاقی میکنه. شبا میره تو انبار می خوابه. درم قفل میکنه، انگار من هیولام! با عشق غذا میپزم نمیخوره. میگه سیرم. از صبح تا شب معلوم نیست کجاست. شبم زود میخوابه. اصلا منو نمی بینه!
گفتم: حرفتون شده؟
گفت: نه! حس کردم ریحانه چیزی را پنهان می کند.
گفتم: به گوشیش زنگ میزنم اگه جواب بده.
علی جواب داد. عصبانی بود: - هیچ معلومه تو کجایی؟
- سر کار. چطور؟ نخواستم یه مدت..
گفت: این عقد پیشنهاد تو بود!
گفتم: به خاطر مادرت بود علی. تو هم قبول کردی! آرزوش بود. دیدی که به صیغه راضی نشد. گفت باید اسماتون بره تو شناسنامه، تا نفس آخرو راحت بکشه. حالا مگه چی شده؟ ریحانه اومده بود اینجا.
علی گفت: برای چی؟
- میگه محلش نمیذاری.
علی گفت: همون پارک قدیمی باید ببینمت. یه ساعت دیگه!

ترسیدم. در صدایش آژیر قرمز می شنیدم. مثل قبل از بمباران. زودتر از من رسیده بود. خدایا بعد از این همه سال از دور که می دیدمش، قلبم مثل یک بچه بی تابی میکرد. علی همیشگی نبود.

  • Fatemeh Karimi

خالی بودن اصلاً خوب نیست، اینکه پوچ از تو ثروتمند تر باشد. اینکه آنچه که شایسته است برایت نمانده باشد. اینکه بخواهی تغییر کنی ولی تغییر خودش جمع کرده باشد و مایل ها دورتر در حال گفتن این جمله به کافی من باشد: همان همیشگی...

  • Fatemeh Karimi

1) ابریشم به عشق می ماند. هم حساس و لطیف است، هم از آنچه فکرش را بکنید قوی تر و مقاوم تر است، حتی آتشین تر. "بابا زمان"_"رمان ملت عشق"

 

2) باید بفهمی میخوای چیکار کنی، میخوای کی باشی و بعدش واقعاً واسش بجنگی. "الینا"_"سریال The vampire diaries"

 

3) بلی، هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبودست با روز من، روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان که یک سو نهی آشنایی
"فرخی"_"کتاب زندگی نامه و گزیده اشعار چهل شاعر"

 

4) دیگه هیچوقت اخم نکن، چون وقتی تو اخم میکنی، خورشید ناپدید میشه و نم نم بارون می باره. "سینان"_"سریال عشق اجاره ای"

 

5) خودت را محاکمه کن! این دشوار ترین کار است. محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل تر است‌. اگر توانستی درباره ی خودت به درستی قضاوت کنی، معلوم میشود قاضی تمام عیاری هستی. "پادشاه"_"رمان شازده کوچولو"

  • Fatemeh Karimi

مادر علی، نزدیک سحر رفت. در حالیکه دست رنجورش در دست علی بود و آرامشی در صورتش. هرگز از کاری که کردم پشیمان نیستم. دیدن چهره آرام آن زن، به وقت آخرین سفر، همیشه مرا آرام میکند.
مراسم خاکسپاری و مسجد انگار در خواب گذشت. علی گریه نمیکرد. فقط به زمین خیره بود. می دانستم چه جنگی در درونش است. جز ازدواج مصلحتی با ریحانه، هیچکدام از آرزوهای مادرش را برآورده نکرده بود. عاشق مادر، اما همیشه دور از او.

  • Fatemeh Karimi

چرا امید وجود دارد اصلاً، وقتی هیچ چیز دیگری به جز امید وجود ندارد؟
و در این بی راهی من دنبال چه میگردم؟
دنبال آسودگیِ دل گرفته ای که بنگرد به ماه آسمان بلکم وا شود؟
زهی خیال باطل
انقدر خودمان را غرق کرده ایم در نورهای مصنوعی
که یک گرفته دلی که نصفه شبی به پنجره خیره میشود،
ناامید میشود از تماشای ماه
چه برسد به ماهتاب های کوچکِ چشمک زن...
خدای من
من چه بگویم؟
چه بگویم که نه ناشکری باشد و نه حرف اضافه
چه بگویم که کمکم کنی
مثل همیشه
مثل همیشه
و مثل همیشه

پی نوشت:

تحولاتی در مورد خودم باید باشد...

 

پی پی نوشت:
عنوان برگرفته از این بیت از سعدیِ جان:
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

  • Fatemeh Karimi

دلم می‌خواست ریحانه را در آغوش بگیرم. به نظرم او هم طفلکی بود!

علی آمد. - دکتر میگه مامان تا صبح نمی‌مونه.
به دیوار تکیه داد. حس کردم در حال افتادن است. خواستم دستش را بگیرم که نیفتد. ریحانه یک صندلی برایش گذاشت.
گفت: علی آقا خودت می‌دونی مادرت عاشقته. حالا که داره میره، یه لحظه از کنارش جدا نشو! بذار دستش تو دستت باشه و بره.
علی با درماندگی به من نگاه کرد. تا حالا چنین یأسی را در نگاهش ندیده بودم. فکری به ذهنم رسید. شاید احمقانه بود. اما تنها فکری بود که ذهنم را اشغال کرده بود.

  • Fatemeh Karimi

حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند:

الدُّعاءُ مِفتاحُ الرَّحمَةِ وَ مِصباحُ الظُّلمَةِ.
دعا کلید رحمت الهی و چراغ ظلمت و تاریکی‌ها است.

 

 

پی نوشت: لطفاً برای بهبودیِ مادر دوستی عزیز دعا کنید...

  • Fatemeh Karimi

اگر ناگزیر به انتخاب باشم،

اگر کسی نباشد که هم دوستش داشته باشم و هم دوستم داشته باشد؛
من ترجیح می‌دهم با کسی بمانم که دوستم داشته باشد و دوستش نداشته باشم،
تا کسی که دوستش داشته باشم و دوستم نداشته باشد...
هیچ جهنمی با جهنمِ دیگر فرق ندارد!
اما؛
شنیده‌ام که بعضی آتش‌ها بیشتر می‌سوزانَد،
خیلی بیشتر...
نرگس صرافیان طوفان

 

موافق یا مخالف؟

پی نوشت: با اینکه قالب را عوض کردم و دیگر فلش سبز و قرمز نداریم، میخواهم این مطالب را ادامه دهم و خوشحال میشوم نظرتان را بنویسید :)

  • Fatemeh Karimi