رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آهنگ» ثبت شده است

 

 

دریافت

  • Fatemeh Karimi

وقتی پست بیانیها را میخواندم، پرنده‌ها بدنبال خودنمایی صدای خود بودند در گوش من، هیچ دست از سر صدایشان برنمی‌داشتند، مثل کودکی که اصرار دارند در جواب "کی از همه قشنگتره؟" سه بار بگویید: من، من، من.
آدمی که برای اولین بار به آهنگ توجه کرد در تاریخ اسمی ندارد، نه، مبدع موسیقی را نمی‌گوییم، کسی که برای اولین بار با لباسی برگی بر روی تخته سنگی نشسته‌بود و با ترس اینطرف و آنطرف را نگاه میکرد و همه‌اش بفکر غذا بود و جای خواب، مدام حواسش جمع که هیچ حتی ضرب هم بود! یک لحظه، فقط یک لحظه جدا شد، رفت به ورای تخته سنگ و جای خواب و غذا و حیوانات وحشی، یک دم، تنها یک دم، چشمانش را بست، آنهم وقتی بود که پرنده‌ای خوش‌خوان آمد و نشست روی درخت بالای سرش و او، تنها او و امثال کمی مثل او، حواسشان را دادند به پرنده، شاید عمویش در آن زمان درحال شکار بود و خاله‌اش میوه‌ی درختان را جمع میکرد و مادر و پدرش هم سخت بدنبال تهیه‌ی غاری برای ادامه‌ی حیات بودند اما او، تنها او، در آن لحظه‌ی خاص دل داد به صدای آن پرنده و یادش رفت حواسش را ضرب کند برای حفاظت از خود در برابر هر نوع حمله‌ای. چرا؟ چون به قلب او حمله شده‌بود. احتمالاً در آن یک دم که چشمانش بسته بود، او موفق شد آینده را ببیند، او پیانو را دید و گیتار را و خواننده را و درک کرد آواز را. شاید حتی خواند: آتشی... در سینه دارم، جاودانی... و آن آتش همان معجزه‌ی آواز بود. بعد برگشت، برگشت به دغدغه‌های خودش و نیزه‌اش را بالا گرفت و مواظب خودش شد. شاید او هیچگاه عاشق نشد، شاید این درکش را به بقیه نگفت، شاید مثل قهرمان‌ها به بهترین شیوه نمرد. ولی او فهمید، او یک لحظه آواز را شنید و اصلاً شاید فقط برای همان یک لحظه بدنیا آمده‌بود. آواز اصیل چه‌ها که بسر آدم نمی‌آورد...
صدای اصیل پرنده‌هایی که اولش گفتم را ضبط کردم(:

 
  • Fatemeh Karimi

چه خواهد شد...

 


  • Fatemeh Karimi

از اولین آهنگهای خارجی ای که شنیدم، همیشه موقع شروع شدن و همزمان خواندن با خواننده مشکل داشتم، چه آن موقعها و چه حالا، صدای سازش دلنشین است اما مدل خواندن خواننده از آنهایی نیست که دلپسندم باشد ولی همیشه استثناء وجود دارد، این آهنگ یعنی همان لذت موسیقی بدون توجه به زبان، فرهنگ، چرایی و چگونگی، یعنی فقط همان شنیدن :)

 

  • Fatemeh Karimi

سال کنکورم بود و بچه های با معرفت و باحال کلاس دوازدهم انسانی، جمع شده بودیم در حیاط و در ابتدا جرئت یا حقیقت بازی می کردیم اما بعدش تبدیل شد به حقیقت محض، فقط سوالی که پرسیده میشد و تک به تک جواب می دادیم. اگر یک روز از عمرت باقی مونده باشه، چی کار میکنی؟ :... افزون بر آنچه که سه نقطه گذاشتم، گفتم یک رازی را به یک نفر می گویم
حالا که فکرش را میکنم می بینم رازها ساخته می شوند برای اینکه روزی برسد که آشکار شوند، و ساده دل کسی که فکر میکند می تواند رازش را تا گور با خودش بِکشد و بعد بُکشدش، شاید هم بشود ولی به شرطی که شبیه به راز من نباشد...
بالاخره خورشید از پشت ابر دیده می شود، حالا شاید نه به آن تابندگی دم اذان ظهر ولی سرت را که بالا بگیری و بخواهی دل بدهی (توجه کنی) میفهمی عجیب نیست که بینایی!
یک سوال دیگر هم بود که در جوابش دوستان لُبِ مطلب را نگرفتند گرچه حق هم داشتند
بزرگترین ترست: ... و اینکه یکی ازم متنفر باشه
دوست عزیزم گفت: نباید برات مهم باشه و چقدر هم درست میگفت البته تا وقتی که منظورم از یکی، واقعاً همان یکی نباشد...
هنوز هم سخت درگیرم که چطور می شود یکی بیاید که بعد از او دنیایت فقط سنجیده شود با همان یکی

پی نوشت:

 

پی پی نوشت: خدا رو شکر که بیان احیا شد، من که واقعاً هر لحظه امید داشتم با شوکی برگرده، چون خیلی با بیان و بیانی ها قریب شدم :)
  • Fatemeh Karimi

 

 

یادت میاید آن سالها را، این آهنگ را چه؟
نگو به یاد نداری که خنده ام می گیرد، از هر دو ضبط ماشین ها، سه ضبطشان این آهنگ را پخش می کردند.
با پدرم آمدم به محل کارمان، یک ساختمان اداریِ پانزده طبقه. می دانم، یادت افتاد که کلی مایه ی فخرمان بود، حق هم داشتیم، چندسال پیش پانزده طبقه برای خودش یک آسمان خراش به حساب می آمد.
فراموش که نکرده ای؟ آن روز را می گویم دیگر.
در ماشین پدرم این آهنگ پخش می شد و در دل من این دعا تکرار: کاش امروز ببینمش، اصلاً کاش همین جا ببینمش، جلوی در، وقتی می رود داخل و قدم هایش به زمین هم احساس غرور می دهند.
رو به روی ساختمان که بودیم، از آن طرف خیابان دیدمت. از جلوی ما رد شدی و رفتی.
خدایا شکرت. انقدر هول و ذوق زده بودم که فراموش کردم خداحافظی کنم، در را باز کردم و خودم را انداختم بیرون.
جلوی در به هم رسیدیم، ایستادم و سلام کردم، تو نیز.
لبخند زدی:برو
دلم خندید و درونم فرو ریخت.
آخرین و اولین بار بود که آنجا دیدمت.
هنوز هم این آهنگ را گوش می دهم.
همیشه ی خدا هم نفیسه می گوید: آبجی جون این آهنگ ها دیگه قدیمی شده، بذار برات چند تا آلبوم خوب بریزم
و هر بار هم من می گویم: آهنگی که خاطره ای پشتش باشه هیچوقت قدیمی نمیشه
او هم هر بار اصرار می کند که: تعریف کن دیگه...تو در مورد کی حرف می زنی؟
نگاهم دوباره می افتد به تو، قاب عکسی که نفیسه را پر از سوال می کند و مرا پر از عشق.

  • Fatemeh Karimi