رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

میخواهم بخوابم، میخواهم زود، تند، سریع بخوابم، یاد وقتهایی افتادم که تیله بازی میکردم و مادرم گوشم را می پیچاند که: بس است دیگر برو سراغ درس و مشقت، من میگفتم: باشه، الان
و او مصر بود همچنان: زود، تند، سریع
خنده دار نیست که تیله ای ندارم دیگر و دلخوشی ای، حتی درس و مشقی یا خوابی؟
آخ آخ، چقدر محتاجم به آخری، یک خواب سبک، از همانها که بچگی داشتیم، بچه که بودم از شب می ترسیدم، تا تاریک میشد، چهل چراغان میکردم خانه را و تا خاموشی میشد زود میخوابیدم.
بچه که بودم نیازی نبود عطرش را بو کنم تا بتوانم نفس بکشم، هوا پر بود از اکسیژن، اصلاً نمیدانم چطور اینهمه اکسیژن برای مصرف یک آدمیزاد جا شده در یک شیشه!

  • Fatemeh Karimi

هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیبا تر است.
چون قبلا همدیگر را نمی شناختند،
گمان می بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده
اما نظر خیابان ها، پله ها و راهروهایی
که آن دو می توانسته اند از سال ها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟

  • Fatemeh Karimi

_میدون انقلاب
فکر میکنم: نمیدونم، دیر وقته...
_تا کجا میری؟
+عیب نداره، بیا بالا
سوار میشود و در تاکسی را می بندد.
_دمت گرم داداش، این ساعت اصلاً ماشین گیر نمیاد
سر تکان میدهم.
موبایلش زنگ میخورد، با مکث جواب میدهد، به تماس های مسافران توجه نمیکنم، اما لحن این مسافر عجیب به گوشهایم بهانه جلب توجه میدهد: الو... سلام... خوبی؟... منم خوبم... مامانم خوبه... باشه، بهش میگم... نه... نه... من میدونم که اینطوری نیست... (صدایش رفته رفته اوج می گیرد) کی گفت؟... غلط کرده مرتیکه ی... لااله الاالله... باید قطع کنم مرضیه... پشت خطی دارم... باشه... باشه... خدافظ

  • Fatemeh Karimi

دو روز پیش رفته بودم دکتر، از این ناخوشی های معمول، یک خانم پیر را دیدم به همراه شوهرش، مرد پیر جلوتر از همسرش رفت و نشست ردیف جلوی صندلی ها، خانمش اما از پله ها خسته شده بود و تا ردیف جلویی نرفت، همان ردیف دوم نشست، با خودم گفتم: می نشیند صندلیِ پشت همسرش و همین هم شد، لبخند زدم و گفتم: حالا اگر مرده بود عمراً اگه...
حرفم هنوز تمام نشده بود که مرد پیر را دیدم که نگاهی به زنش انداخت و بلند شدو درست کنارش نشست، بدون توجه به علامت ضبدر رعایت فاصله ی اجتماعی روی صندلی حتی.
و خب شرمنده ی خودم شدم و دانستم اینکه بعضی وقتها اینطور نتیجه گیری کنی، چقدر بد است و دیگر اینکه عشق است ها، مرد و زن ندارد که.
اینکه مرد مسن هنگام بالا رفتن از پله ها هر از گاهی بر می گشت تا مطمئن شود همسرش چقدر خسته شده را ندیده بودم اما اینکه خانم مسن به همسرش گفت: الان پایت درد دارد؟ تا مغز استخوانم رفت. اما گاهی دیده نشده ها، شنیده نشده ها و خوانده نشده ها، عمیق تر است از تمام گفته ها و شنیده ها و خوانده ها...

  • Fatemeh Karimi

چرا امید وجود دارد اصلاً، وقتی هیچ چیز دیگری به جز امید وجود ندارد؟
و در این بی راهی من دنبال چه میگردم؟
دنبال آسودگیِ دل گرفته ای که بنگرد به ماه آسمان بلکم وا شود؟
زهی خیال باطل
انقدر خودمان را غرق کرده ایم در نورهای مصنوعی
که یک گرفته دلی که نصفه شبی به پنجره خیره میشود،
ناامید میشود از تماشای ماه
چه برسد به ماهتاب های کوچکِ چشمک زن...
خدای من
من چه بگویم؟
چه بگویم که نه ناشکری باشد و نه حرف اضافه
چه بگویم که کمکم کنی
مثل همیشه
مثل همیشه
و مثل همیشه

پی نوشت:

تحولاتی در مورد خودم باید باشد...

 

پی پی نوشت:
عنوان برگرفته از این بیت از سعدیِ جان:
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

  • Fatemeh Karimi

وقتی پای تو در میان باشد لبخندی کوتاه میتواند معنادارترین لبخند دنیا باشد،
وقتی پای تو در میان باشد نگاهی گذرا میتواند ماریاناترین نگاه باشد،
وقتی پای تو در میان باشد نارنجی ترین برگ از قلب پاییز می تواند سرخ ترین برگ گل رزی باشد پر از فریاد خواستن،
وقتی پای تو در میان باشد دلسوزانه ترین سخن میتواند عاشقانه ترینِ آن باشد،
وقتی پای تو در میان باشد، پای تو در میان است و تو...
یعنی دیگر دیدنی نیست بقیه ی چیزها، اصلاً هم نیست،
اگر هم چیزی را ملاحظه میکنم فقط برای تو است و تو...

  • Fatemeh Karimi

کاری که عاشق در جهت عاشقی انجام می دهد نه برای معشوق است و رضایت او و نه برای وصال،
برای خودِ خودش است و برای عشق.
شاید به همین دلیل است که می گویند عاشق خودخواه است،
وگرنه هر عشقی که رقیب عشقی ندارد...

 

گنجاندن منظور در واژه ها بسی سخت بود و نمی دانم موفق شده ام یا نه...در هر حال،

موافق یا مخالف؟

  • Fatemeh Karimi

دل اگر مرا شناسی غم جان به من نگویی
که همیشه هست پنهان غم دل درین سیاهی

دل اگر مرا شناسی ز دری دگر ننالی
که همیشه هست دردت پی امتداد دردی

دل اگر مرا شناسی پس هر غمی نگریی
که همیشه هست اشکی پس انتهای شوری

دل اگر مرا شناسی نتوانی بگریزی
که در این نمود بازار پر التماس مکثی

دل اگر مرا شناسی ندهی ز زخم نشانی
که تمام نوشدارو بر سهرابیست فانی

دل اگر مرا شناسی یک شبی دگر نمانی
که گر انتهای آنش نبود روی سپیدی

تو هم از سهام عمرت دگر اینبار تمامی
دل اگر مرا شناسی غم جان به من نگویی

 

فاطمه کریمی (صبرا)

  • Fatemeh Karimi

هیچ کجای دنیا نبوده که عاشق طوری عاشق بشود که شایسته ی عشق باشد آنوقت معشوق هیچ نفهمیده باشد، این هم هست که معشوق اگر می دانست چه ها بر سر عاشق بی چاره دل می آورد...هیچوقت خودش را نمی بخشید...

 

پی نوشت: اینجا میگیم موافقیم یا مخالف و اگر خواستیم دلیل هم میاریم...همین :)

گاهی جملات خودم رو میذارم و گاهی جملات دیگران

گفتم با جملات "بدک نیستِ" خودم شروع کنم :))

  • Fatemeh Karimi

 

 

یادت میاید آن سالها را، این آهنگ را چه؟
نگو به یاد نداری که خنده ام می گیرد، از هر دو ضبط ماشین ها، سه ضبطشان این آهنگ را پخش می کردند.
با پدرم آمدم به محل کارمان، یک ساختمان اداریِ پانزده طبقه. می دانم، یادت افتاد که کلی مایه ی فخرمان بود، حق هم داشتیم، چندسال پیش پانزده طبقه برای خودش یک آسمان خراش به حساب می آمد.
فراموش که نکرده ای؟ آن روز را می گویم دیگر.
در ماشین پدرم این آهنگ پخش می شد و در دل من این دعا تکرار: کاش امروز ببینمش، اصلاً کاش همین جا ببینمش، جلوی در، وقتی می رود داخل و قدم هایش به زمین هم احساس غرور می دهند.
رو به روی ساختمان که بودیم، از آن طرف خیابان دیدمت. از جلوی ما رد شدی و رفتی.
خدایا شکرت. انقدر هول و ذوق زده بودم که فراموش کردم خداحافظی کنم، در را باز کردم و خودم را انداختم بیرون.
جلوی در به هم رسیدیم، ایستادم و سلام کردم، تو نیز.
لبخند زدی:برو
دلم خندید و درونم فرو ریخت.
آخرین و اولین بار بود که آنجا دیدمت.
هنوز هم این آهنگ را گوش می دهم.
همیشه ی خدا هم نفیسه می گوید: آبجی جون این آهنگ ها دیگه قدیمی شده، بذار برات چند تا آلبوم خوب بریزم
و هر بار هم من می گویم: آهنگی که خاطره ای پشتش باشه هیچوقت قدیمی نمیشه
او هم هر بار اصرار می کند که: تعریف کن دیگه...تو در مورد کی حرف می زنی؟
نگاهم دوباره می افتد به تو، قاب عکسی که نفیسه را پر از سوال می کند و مرا پر از عشق.

  • Fatemeh Karimi