رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

شیشه‌ی اکسیژن

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۳۹ ق.ظ

میخواهم بخوابم، میخواهم زود، تند، سریع بخوابم، یاد وقتهایی افتادم که تیله بازی میکردم و مادرم گوشم را می پیچاند که: بس است دیگر برو سراغ درس و مشقت، من میگفتم: باشه، الان
و او مصر بود همچنان: زود، تند، سریع
خنده دار نیست که تیله ای ندارم دیگر و دلخوشی ای، حتی درس و مشقی یا خوابی؟
آخ آخ، چقدر محتاجم به آخری، یک خواب سبک، از همانها که بچگی داشتیم، بچه که بودم از شب می ترسیدم، تا تاریک میشد، چهل چراغان میکردم خانه را و تا خاموشی میشد زود میخوابیدم.
بچه که بودم نیازی نبود عطرش را بو کنم تا بتوانم نفس بکشم، هوا پر بود از اکسیژن، اصلاً نمیدانم چطور اینهمه اکسیژن برای مصرف یک آدمیزاد جا شده در یک شیشه!
بحث دلخوشی بود، شیشه ی عطر دلخوشی نیست؟ یا یک دست نوشته یا یک شی که لمسش کرده یا یک لباس، همانی که روزگاری تکه گاه سرش بوده، هان؟ دلخوشی که فقط در آدمها نیست، اگر اینطور باشد باید بگردی و بگردی و بگردی، تازه اگر گیرت بیایید میفتی روی دور شرایط: عشق، روابط، نیازها، تعاریف، تصورات، خواسته ها و هزار مانع دیگر که هر کدامشان دیواریست سخت و محکم، کم کم کم کم انقدر میکنی و جلو میروی که تازه میرسی به دیوار بعدی..
پس چی... نکند فکر کردی عاشق شدن مثل سرسره بازیست؟ یکراست برسی به تهش و تمام، اگر عشق وسیله ای باشد موجود در پارکها، شاید الاکلنگ باشد، پایین و بالا، پایین و بالا، پایین و بالا. یا مثل تاب بازی باشد، عقب و جلو، عقب و جلو، عقب و جلو.
از خواب رسیدم به تاب، بی خیال، بهتر است سعی کنم بخوابم تا بیشتر از این کلمات را نپیچاندم لای معانی ای که فقط خودم میفهمم و خودم.
دکمه ی انتشار را میزنم و لپ تاپ را میبندم.

پی نوشت: شخصیت داستان نه کاملاً من بود و نه جدای از من.

  • Fatemeh Karimi

داستان

عشق

نظرات (۵)

دلت برای وقتی که بچه بودی تنگ میشه؟ (:

اگه آره حاضری برگردی و دوباره اون لحظات رو زندگی کنی؟

پاسخ:
خیلی :)
هر زمانی خوبیهای خودش رو داره پس نه :)

من دلم بچگیم رو نمی‌خواد.اما اون عشقی که گفتی رو می‌خوام.انگار بعضی وقتا بهش محتاج میشم.

پاسخ:
عشق زنده در روان و در بصر..

اما اگر بدنبال عشقی هستی که تو رو ارتقا بده مطمئناً شایستگیش رو داری و هر کسی بالاخره به آنچه که لایقشه میرسه جانم :)

تیله بازی... سلطانش بودم من. یادمه یه بار تو بچگی شامپو گلرنگ خریده بودن واسم تو 3 تا دونه تیله داشت. تمام سعی ام رو کردم تموم کنم تا به تیله هاش برسم. بعد فهمیدم به تموم کردن نیاز نبود. درش رو باز می کردی با یه پنس هم میشد ورداشت :-)

 

 

متاسفانه هیچکدوم عاشق واقعی نیستیم. چون عاشق واقعی هیچ وقت هیچ وقت هیچ وفت درباره ی عشق صحبت نمی کنه. عشق (حقیقی) اونقد سنگینه که اصلا نمیشه دربارش صحبت کرد. خیلییی سنگین. 

 

هان خموشی است اولین شرط عشق...

پاسخ:
من هم بازی میکردم با تخطی از قوانین بازی البته، و خیلی دوست داشتم کنار هم بچینمشون به اشکال گوناگون و ساعتها وقتم رو برای زیبای هر چه بیشترشون میذاشتم :) اکثرشون هم از شامپو گلرنگ بودن.

کلمه عاشق واقعی برای من مغلقِ همچنین اشتباه و هر کلمه ای شبیه به آن. ولی آن را کنار می گذارم و فقط نظر خودم را نسبت به سخن شما می گوییم، اولین شرط عشق را قبول دارم، چرا که میتوانم صادقانه ادعا کنم خاموشم در این وادیِ پیچیده و به قول شما سنگین. هر کجا هم چیزی را به عشق تشبیه میکنم با شاید و امثال اینهاست ولی میتوان از عشق صبحت کرد چرا که: چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست/چه مجلسست کزو های و هوی نمی آید

مرسی قشنگ جانم.

پاسخ:
🥰💛

میشه به جای مغلق از بسته استفاده کرد...

 

شاید بیشتر به این خاطر هست که عشق تعریف خاصی ندارد. واسه همین عشق برای شما قابل تعریفه ولی برای من نه. البته از نظر من که عشق باز خودش دسته های مختلفی داره و رده های مختلف. ولی عشق اصلی رو از نظر من نمیشه تعریف کرد. چیزی که تو اشعار مولانا و حافظ بوده و عشق در اونجا سخن فقط درباره ی حسرت نداشتنش بوده. حالا یا از طرف خودشون یا مردم یا توی تذکرةالاولیا عطار. 

یه تیکه از کتاب کلیدر تو ذهنمه و والا بودن عشق:

هیچ وقت عاشق بوده ای ستار؟؟

نه. ولی عاشق زیاد دیده ام

راه و رسمش چگونه‌ است؟

من که نرفته ام برادر

آنها که رفته آمد چه؟ آنها چه می گویند ؟

آنها که تا آخر رفته اند هیچگاه بر نگشته آمد که درباره اش صحبت کنند

پاسخ:
مطمئناً به خودم بستگی داره.

من کجای متن و یا پاسخم به شما گفتم که عشق به معنای... عرض کردم اگر هم چیزی را به عشق تشبیه میکنم از جهت زیبایی آفرینی ست و با کلمه ی شاید بکار میبرم. عشق اصلی نداریم از نظر بنده، "به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق"، اما اگر منظورتان عشقی ست که در اشعار مولاناست و یا در تذکره الاولیا با دانش بسیار اندک خودم میدانم که منظور آن عشق، عشقی ست که به خدا میرسد و برای همین کسانی که رفته اند هیچگاه برنگشته اند که بخواهد در موردش صحبت کنند.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی