رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

قسمت هجدهم داستان پستچی

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۸ ب.ظ

حافظه گاهی زخم می زند. خاموشش کرده ام. چه سالی است؟ هفتاد و یک. علی بعد از جریان دفترخانه چه سالی رفت؟ شصت ونه. یعنی دوسال برای نجات صوفیا؟
در جنگ روزها را عادی نمی شمارند. گاهی یک دقیقه، یک قرن طول می کشد و گاهی صدها سال، ثانیه ای است.

علی برای ورود به جمع نظامیان مخوفی که صوفیا را اسیر کرده بودند، باید یکی از آنها می شد. عملیات سختی بود. باید زبان را مثل زبان مادری یاد می گرفت و به عنوان یک نیروی نفوذی، اعتماد صربها را جلب می کرد. با نیروی چریکی، نمی توانست صوفیا را نجات دهد. نقشه پچیده ای داشت و موفق شد!

اینها را بعدها دوستانش به من گفتند. علی آنچنان تأثیر عظیمی بر صربها گذاشت که به او، علاقه پیدا کردند. اما علی باید سیاهچال زیرزمینی را پیدا می کرد و تمام اسیران را همراه صوفیا نجات می داد.
آنها شکنجه می دیدند، گرسنگی می کشیدند و در آن سیاهچال، یکی یکی می مردند و علی موفق شد!
شبی که آنها را فراری داد، او را گرفتند! هنوز نمی دانستند از کدام کشور است. فقط می دانستند نه از بوسنی است و نه صرب. مردی مسلمان با هویت طوفان که یک تنه ارتشی را به بازی گرفته بود!
حکم مرگ برای او کم بود. این را دوستان علی به من گفتند. بعدها!

من هیچ نمی دانستم. تأتر را تعطیل کردم. انگار قسمت سرخ سوزان این بود که چندین سال بعد به فجر برود. مدام اخبار سارایوو را دنبال می کردم. چند پرنده ناچیز، شاهینی را به دام انداخته بودند. حیف بود که او را به راحتی بکشند! اینطوری به خودم دلداری می دادم. همانطور که تمام این دو سال به خودم گفته بودم فقط چند روز است!

پدرم کم کم آب میشد. مادر به خانه برگشته بود. ولی کمتر از اتاقش بیرون می آمد. درون خودش زندگی می کرد و درونش آتش بود.
پدر گفت: حاجی زنگ زده کارت داره.
خورشید مرا دزدیده بودند. دیگر چه می خواستند ببرند.
پدر گفت: باهات بیام؟
گفتم: نه!
پدر چرا عذاب بکشد؟ من عاشق علی شدم، من آنشب کمیته را صدا کردم و نفهمیدم این چندسال چگونه خود را از خانواده دور کردم. پوتینهای زمختم را پوشیدم و پیش به سوی سرنوشت. همه سرنوشتها به تنت زیباست معشوق من!

حاجی گفت: میدونی که اوضاع اصلا خوب نیست. علی تا حالا زیرشکنجه تاب آورده. اما حرفی از ما نزده.
سرم گیج رفت. مگر پوست و گوشت و خون یک قهرمان موطلایی، با آن قد بلند و شانه های محکمش، چقدر در برابر لاشخورها مقاومت دارد؟
حاضرن معامله کنن. خواهر فرمانده صربها عاشق علی شده. اگه علی بگیرتش، نمیکشنش!
گفتم: حاجی باز دروغ؟
ضبط را روشن کرد. صدای درد کشیده علی بود: خاتون من سلام. فقط منتظر جواب توام. مجبور نیستی بگی آره! چه مرده چه زنده. دلم مخلصته. هر چی تو بگی فرمانده ی من! عاشقتم و عاشقت می میرم. امر کن خانمم! فقط حرف دلت باشه...

چیستا یثربی

  • Fatemeh Karimi

داستان

نظرات (۴)

هوووو هووووو

این جاش جون میده واسه اسپویل :")))))

دیییییی

پاسخ:
نه نه
حتی فکرشم نکن اسپویل کنی
هر جا بگی، هستم (با لحن آهنگین خوانده شود) 😬😅
  • Sepideh Adliepour
  • الان دقیقا حال من شبیه بچه دبستانی هاست وقتی معلم می پرسه کی می دونه آخرش چی میشه 

    بعد همه میگن  من من من بگم(((:

     

    + ( پی نوشتم رو خوردم:) 

    پاسخ:
    😂
    منم مثل خانم معلم های باجذبه میتونم بگم: حرف نزن بچه بشین سر جات
    ولی چون با جذبه نیستم😬😅 فقط میگم: شوخی نکن سپیده

    + اگه در مورد آخر داستان بود که چه بهتر😂
  • Sepideh Adliepour
  •  وای عاشق معلمم شدم😍😂

    +اتفاقا هیچ ارتباطی با آخر داستان نداشت

    با اینکه یادم نمیاد چی می خواستم بگم که نگفتم ولی میدونم راجب آخرش نبود😂

    پاسخ:
    😍😘😊

    +خیلی بده، بدتر از اینکه نگفتیش اینه که ذهن رو درگیر میکنه 😬😂

    سلام فاطمه ی عزیز ممنون که همیشه با نظرات خوبت منو خوشحال میکنی :) عنوان وبلاگ من یک عنوان کلی هست و من ترجیحم اکثر مواقع سکوت هست . اما نکته ی پایانی پست اخرم این بود که سکوت از سر ناامیدی تلخه نه سکوتی که از سر اختیار و انتخاب شخصی باشه :) عنوان وبلاگم سکوت انتخابیه اما سکوت انتهای پست که بهش اشاره کردم ، سکوت از سر ناامیدی از طرف مقابل هست :) 

    پاسخ:
    سلام جانم
    بی شک مطالبت خوب و زیباست عزیز :))
    الان متوجه شدم
    ممنون از توضیحاتت 🌷😊
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی