رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

۲۴ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

1) _حالا چقدر دوستش داری؟
_من از کجا بدونم؟ خط کش بذارم یا ترازو؟ "میونگسو-یونگدو"_"سریال The Heirs"

2) انسان بدون خانواده نمیتونه زندگی کنه، بخاطر خانواده همه کاری میکنه، اصلاً هم مهم نیست دنیا بهش بگه متکبر. "ویجی"_"فیلم Drishyam"

3) زندگی همیشه راه آسونی واسه انتخاب کردن واست نمیذاره. "پروفسور"_سریال Lacasa De Papel"

4) _تو به تقدیر اعتقاد داری نیو؟
_نه
_چرا؟
_چون دلم نمیخواد فکر کنم که زندگیم تحت اختیارم نیست "مورفیس-نیو"_"فیلم The Matrix"

5) رویاها زبان خداوند هستند. "پیرزنِ متعبر"_"رمان کیمیاگر"

  • Fatemeh Karimi

وقتی پای تو در میان باشد لبخندی کوتاه میتواند معنادارترین لبخند دنیا باشد،
وقتی پای تو در میان باشد نگاهی گذرا میتواند ماریاناترین نگاه باشد،
وقتی پای تو در میان باشد نارنجی ترین برگ از قلب پاییز می تواند سرخ ترین برگ گل رزی باشد پر از فریاد خواستن،
وقتی پای تو در میان باشد دلسوزانه ترین سخن میتواند عاشقانه ترینِ آن باشد،
وقتی پای تو در میان باشد، پای تو در میان است و تو...
یعنی دیگر دیدنی نیست بقیه ی چیزها، اصلاً هم نیست،
اگر هم چیزی را ملاحظه میکنم فقط برای تو است و تو...

  • Fatemeh Karimi

سه سال گذشت. سه سال کار، سه سال خواب، سه سال خواب دیدن!
تا اینکه یکروز، آنسوی خیابان چهره آشنایی دیدم. مردی با خانمش و یک بچه کوچک.
نزدیک بود اتوبوس لهم کند، سریع به آنسوی خیابان دویدم. بله، خودش بود! همان دوست علی که نامه او را برای روز عقد پنهانی، به من داد. همان عقد ناکام بی شناسنامه! گمانم اسمش اکبر بود.
- حاج اکبر!
هر سه رویشان را برگردانند. باد می وزید. حاج اکبر، سلام داد.
گفتم: خیلی وقته.
- خیلی وقته چی؟
نمی دانستم جمله ام را چگونه ادامه دهم؟ خودش به دادم رسید.
- خیلی وقت می گذره.

خانمش چادرش را به خاطر باد، محکم گرفته بود. گفت: از چی می گذره؟
اکبر گفت: دوران پادگان.
خانمش گفت: مگه این خانم اونجا بودن؟
گفتم: نه. آشنای من اونجا بود و بعد به اکبر نگاه کردم.
می ترسیدم سوال کنم. او هم معذب بود. نمی خواست چیزی بگوید. بالاخره دل به دریا زدم: حاج علی خوبه؟

  • Fatemeh Karimi

داشتم به این فکر میکردم که اکثراً به جای نگاه کردن، گذر کردیم،
توجهمان جای تحسین دارد، خصوصاً برای عادتها و مکررات.
اینکه آدم بعد از سه سال متوجه شود گوشه ی سمت راست دیوار اتاقش ترک برداشته هیچ اما اینکه بفهمد ماه از پنجره ی اتاقش دیده نمیشود حس بدی است.
یک چیزهای دیگر یا: پدرم به دختر عمه ام میگوید: گَلَمُگُلالی
به هیچ یک نگفتم ولی ترکیبات احتمالی اش را اکنون بعد از سالیان حدس میزنم: کلم+گل+لالایی
گوگولی را هم شاید بتوان آن وسط مسط ها جا داد.
منظورم شنیدن عادت است و گذر کردن، نه شنیدن عادت و دقّت کردن
دامیست برای خودش، برادرم وقتی کم یا خیلی زیاد عصبی است، میخندد و وقتی خوشحال است هم میخندد اینکه هیچ، اما من تا به حال نشده به این فکر کنم: الان که دارد میخندد کم عصبانی است یا خیلی زیاد عصبانی؟
همان عبور، همان کشف نکردن.
ما شاید نتوانیم کاشف خیلی چیزها باشیم که از قبل کشف شده، اما میدانم که میشود کاشف باشیم، کاشف نگاه کردن، کاشف شنیدن، کاشف توجه کردن و...

  • Fatemeh Karimi