خورشید باغ
در این شلوغی فکر و وظایف روی شانهام دیدار تو آرامش بسیار بود. کسی که هم من است و هم نیست، از آنجایی که هیچ دو انسانی کاملاً شبیه به هم نیستند. کسی که هر دفعه مرا خوشحال و خوشدل کرد، برخلاف من که خوب میدانم چقدر او را غمگین کردم. کسی که مرا بخودم آورد، کنارم بود وقتی خودم هم کنار خودم نبودم و بقول خودش تمام تلاشم را نمیکردم. آدم باید دوستانی داشته باشد که همیشه و همهجا به آنها فخر بفروشد که یکی مثل خودشان را ندارند، خدا رو شکر من آنها را دارم. خدا رو شکر که تو را دارم. مطمئنم خورشید قدر دل من گرم نبود وقتی امروز برای اولین بار دیدمت. راستی باغلاری را بگو که نیاوردم، دفعهی بعد بهانه از من قبول نکن.
پینوشت: عیدتون مبارک :) آنهم چنین عیدی که برای مولاست، چه از این بهتر :)
اقااا
خیلی نامردیه شما هی دارین وبلاگر میبینین ما هیچ ما نگاه !!
عه عه عه...