روز بیست و نهم
به بزرگترین ترستان فکر کنید. جوری در موردش بنویسید که دوستداشتنی بنظر برسد. اگر یک تجربه است، جوری بنویسید که انگار خیلی باحال است.
پیش نوشت: برای اینکه بتوانم بنویسم اینطور سوال را میبینم(: به یکی از ترسهایتان فکر کنید...
از پنجرۀ هواپیما چشم دوختم به ابرها، از کودکی آرزویم بوده دیدن این منظره، میشود گفت هر چه هست در آسمانهاست؟ نمیدانم قرار است چه برداشت شود... یعنی در آسمان تنها جای پرندگان است و جای ساختۀ دست انسانها که حسرتِ پرواز به دل از دنیا نروند، نمیدانم اگر یک روز در روزنامهام بجای تیتر "بورس و بازار اقتصادی" تیتر بزنم: هر چه هست در آسمانهاست، چه مدت طول میکشد که بیایند و در دفتر روزنامهام را تخته کنند؟ انسان قربانی دیدگاه خودش میشود اول از همه، چرا که اگر نگاهش را دقیق کند میبیند میشود از ترس شنیدن صدای بال پرندگان تنها یک مفهوم برداشت کند: پرواز. پس دیگر نلرزد قلبش و دلهره نگیرد از برای آن صدا. انسانها همه زمینیاند، حتی حالا که با تقلب خواستند سری بزنند به آسمانها، باز هم چیزی از این واقعیت که خاکیاند کم نشده، پس وقتی میگویم همه چیز در آسمانهاست منظورم این نیست که بخواهم از خدا حرفی بزنم و حرف خودش حاکی بر اینکه همه جا هست را ندید بگیرم. وقتی میگوییم همه چیز در آسمانهاست منظورم این نیست که هر که بال دارد، همه چیز را دارد. وقتی میگوییم: همه چیز در آسمانهاست نمیخواهم بگوییم حتماً و الا و بلا شهادت. یا نازل ترش، مرگ و رفتن به دنیایی دیگر که ممکن است در آسمانها باشد. من وقتی میگوییم همه چیز در آسمانهاست یعنی همه چیز در آسمانهاست. یعنی اگر نود سال از خدا عمر گرفتی و هنوز به اندازۀ پنج دقیقه سرت را بالا نگرفتی و به آسمانها خیره نشدی بدان زندگیات میلنگد.
بزرگ ترین ترست از آسمونه ؟