رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

" تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم "

رنگ حیات

نقطه (نمیتونم دخترم رو حذف کنم اما دیگه اینجا فعالیتی نخواهم داشت) هر کجا هستید، شاد باشید♡

مطالب پربحث‌تر

برگی از تاریخ برای آینده

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۴:۵۷ ب.ظ

کرونا، کرونا، کرونا، امان از دست این ویروس منحوس که لنگر انداخته روی زمین و آدمهایش

ای دوست و مخاطب این نامه از آینده، بدان که من یک عدد کنکوری سال 99 بودم (حتماً در موردش اطلاعات زیادی در تاریخ ثبت شده، و اصلاً نیازی به توضیح نیست اما اگر نمی دانی باید بگویم که بی گمان از نحس ترین سالهای تاریخ بشریت بوده) بنده در سن 18 سالگی به استیصالی رسیده بودم که در یک روبه موتِ 180 ساله نبود...باور نمی کنی؟...اولین روزی که مدارس تعطیل شد، کلاس ما قرار بود به وسیله ی یک معلم سختگیر مورد امتحان قرار بگیرد، سختگیر که می گویم فکر نکنی فقط سختگیر بود، گردآفریدی بود برای خودش، جرئت نمی کردی به چشم هایش نگاه کنی، مخوصوصاً وقتی می گفت: نازنین و آن را طوری بیان می کرد که انگار می خواست "کودن" معنا شود، خلاصه که معلم درس تاریخمان بود و ما در سه سال دبیرستان می دانستیم که اگر ریاضی، زبان و یا فنون را ورق هم نزنیم، باید حتماً تاریخ را حفظِ حفظ باشیم، مدارس که تعطیل شد کلی خوشحال شدیم حتی تا جایی که به یاد دارم برای تعطیلی صلوات نذر کرده بودیم، فکر می کردیم به خیر گذشته اما ای کاش دهابار تاریخ 3 را با تمام وقایع دلنچسبش می خوانیدم یا هزار بار می شنیم معلم درس تاریخمان، طوری به ما نازنین می گوید که ابله معنا دهد، اما مدارس تعطیل نمی شد، به وضوح عذاب کشیدیم، هر بار که اخبار اعلام می کرد همه چیز باز هم عقب افتاده مساوی بود با حرص خوردن تا سر حدِ مرگ، چند ماهی هم که کلاً امروز و فردایمان می کردند و انگار که بازیچه ی دست این مقام و آن مسئول بودیم، هر کس هر حرفی می زد ما اهمیت نمی دادیم و منتظر حرف بعدی بودیم و بعدی و باز هم بعدی...من یکیِ که تا صبح روز امتحانات نهایی فکر می کردم دوباره همه چیز عقب بیفتد و فکر کنم حتی سر جلسه ی کنکور هم منتظر بودم جناب مسئولی از راه برسد و بگویید: اینها اینجا چیکار می کنند؟ سرنوشتشان را رقم بزنند و این دانشگاه و آن دانشگاه قبول شوند می ازد به اینکه کرونا بگیرند؟!!!

یک مسائلی هم هست که در دلم جایشان امن تر است و سخت است گفتنشان اصلاً، به هر حال هر کس هر قصدی داشت، چه درست کردن اوضاع و چه خراب تر کردنش، چه پر کردن جیبش و چه سلامت مردم، دستش درد نکند، حتی دست رستوران هایی که سوپ خفاش سرو می کردند هم درد نکند...

پی نوشت: دوستم، یه سوال، آیا در آینده هم از آن معلم های ترسناکی که وقتی می گویند نازنین انگار می گویند ابله، ولی باز هم نمی شود دوستشان نداشت، وجود دارد؟

شاید کمی سبک شدم پس ممنونم از یومیکو که این چالش رو راه انداخت و خیلی ممنونم از آرتمیس که منو به این چالش دعوت کرد :)

دعوت می کنم از: وایولت، زری، منصوره

  • Fatemeh Karimi

چالش

نظرات (۳)

خیلی قشنگ نوشته بودین =)) 

گرد آفرید خیلی باحال بود D: 

پاسخ:
ممنون عزیزجانم :))
وقتی به چشم های کسی که  ازش سوال می پرسید، نگاه می کرد، انگار تیر پرتاپ می کرد به سمتش، هیچوقت هم خطا هم نمی رفت تیرهایش، درست شبیه به گرد آفرید D:

تا حالا سه نفر من رو به این چالش دعوت نمودن. انگار باید حتما انجامش بدم دیگه:)

خیلی ممنون از دعوتت!:)

واقعا کنکور به زور خودکشی؟ :/

پاسخ:
پس باید انجام بدی D:
گفتم شاید وقت نداشته باشی برای همین چالش خودم دعوتت نکردم چون دوست نداشتم وقتت رو بگیرم (برای جریان درسات و....) الانم اگه وقت داشتی و دوست داشتی شرکت کن :)
سال واقعاً سختی بود برام، ولی حرفی نزدم از خود کشی ها، برم یکبار دیگه بخونمش 😅

بله در اینده هم از این اساتید پیدا میشه:/

پاسخ:
منم همینطور فکر می کنم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی